برای چه مینویسی؟
برای چه مینویسم؟
مینویسم که بدانم.
مینویسم که بدانم که هیچ نمیدانم.
مینویسم که بدانم برای نوشتن باید چیزهای زیادی بدانم.
مینویسم که خالق باشم.
مینویسم که مثل خدا معجزه کنم.
مینویسم که خالق زندگی هایی پر از جادو باشم.
مینویسم که در داستانها زندگی کنم. مینویسم که زندگی را هزار بار زندگی کنم.
مینویسم که رویا ببافم.
مینویسم که تار و پود زندگی را در فرش داستان خلاصه کنم.
می نویسم که افسار اسب سرکش زندگی را به دست بگیرم و آن را رام کنم.
مینویسم که یادبگیرم و یاد بدهم.
مینویسم که آنچه را که میدانم به شما هم بگویم.
مینویسم که تجربههایم را برای دخترم به یادگار بگذارم.
مینویسم که برای همیشه زنده بمانم.
مینویسم که با آنکه تنم در حصار خاک است، اندیشهام در کهکشان به حرکت دربیاید
مینویسم که مثل مرداب راکد نباشم.
مینویسم که مثل رود جاری باشم.
مینویسم که خودم را در دل نوشتههایم محبوس کنم و آنجا که دستی صاحب ذوق و سلیقه کتابی را ورق زد، از زندان نوشته رها شوم و به جای دیگری سفر کنم.
مینویسم که روزهایم را پر نور تر شروع کنم
مینویسم که شبهای آرامتری داشته باشم.
مینویسم که بهتر فکر کنم.
مینویسم که اندیشههایم را دگرگون کنم.
مینویسم که از تنهایی رها شوم.
مینویسم که تنهایی را در آغوش بگیرم.
مینویسم که زندگیام را بهتر کنم.
مینویسم که سلامتیام را بازیابم.
مینویسم که رویاهایم به حقیقت بپیوندد.
مینویسم که از یاد نبرم چه کسی هستم.
مینویسم که تو را از یاد نبرم.
مینویسم که یادت را همیشه در خاطرم زنده نگه دارم.
مینویسم چون به نوشتن برای زنده ماندن همچون هوا، آب و نان نیاز دارم.
مینویسم…