لیلا علی قلی زاده

پایان داستان

ذهن ناهوشیارت را درگیر امور کن

قبل تر ها وقتی به من گفته می شد که باید ضمیر ناخودآگاهت رو درگیر امور کنی تا به خواسته هایت برسی اصلا نمی فهمیدم یعنی چی؟ شاید یکسری کارها رو انجام می دادم. ولی اصلا ذهن ناخوداگاهم درگیر نمی شد. یا اگرهم می شد من متوجه نمی شدم و کلا بعد یه مدت بی خیال خواسته و روشی که در پیش گرفته بودم می شدم.

اما در جریان پروژه داستان نویسی، به این مساله به خوبی واقف شدم.

از ماه سوم مدرسه نویسندگی یه داستان بلند رو شروع کردم. طرح و پیرنگ داستان به نظرم خوب بود. بر اساس طرح داستان شروع کردم به نوشتن قطعه های مختلف و ۱۷ هزار کلمه ناقابل رو نوشتم . اما رهاش کردم. دیگه خیلی از داستانم خوشم نمی اومد. بعضی از قسمت هاش دچار ضعف هایی بود که ازارم می داد. من تازه کار بودم. قبلا برای کودکان داستان های کوتاه می نوشتم. اون داستان ها ساده بودند و لازم نبود خیلی خودم رو درگیر استفاده از کلمه ها و ارایه های ادبی بکنم و اینکه داستان حول محور یه موضوع ساده می چرخید و پیچید گی نداشت. هدف داستان هم که دادن یه پند اخلاقی بود. تازه برای نوشتن داستان کودک دچار مشکل نبودم. من با کودکان سر و کار داشتم و ایده ها خیلی راحت سراغم می اومد. اما اینجا بدجوری به بن بست خورده بودم. می خواستم بی خیالش بشم و داستان جدیدی رو شروع کنم. کار رو رها کردم. به نوشتن داستان های کوتاه روی اوردم. اما همیشه یه جایی از ذهنم بهش فکر می کردم.

تا اینکه استاد کلانتری برای تموم کردن داستانمون زمان تعیین کردند. دیگه نمی تونستم از زیر کار طفره برم. اومدم سراغ داستان و انقلابی که توی ذهنم ایجاد شده بود رو روی کاغذ اوردم. داستان رو به کلی زیر و رو کردم و این بار با منطق بهتری روبرو شدم.  دوباره نوشتم و نوشتم تا فصل آخر و به صحنه آخر رسیدم. فصل آخر سریال های آبکی تلوزیون شده بود، قشنگ معلوم ود بهش اب بستم تا زود تموم بشه. از دست خودم حرصم گرفته بود که نمی تونم این فصل رو خوب جمع بندیش کنم. دوباره کار رو رها کردم. اما این بار تماما بهش فکر می کردم. مشکلم رو روی کاغذ نوشته بودم. کلی سوال از خودم طرح کردم. شروع به خوندن کتاب کردم. کتاب های مختلف رو می خوندم. تا دیشب که روی کاغذ نوشتم صحنه پردازی در رمان را بخوان. شب قبل خواب بازش کردم. به جای از اول خوندش رفتم سراغ فصلی که به  صحنه پردازی پایان داستان اشاره می کرد و احساس کردم که ضمیرناخوداگاهم تمام چیزهایی که لازم داشتم رو بهم نشون داد.

بخشی از کتاب صحنه پردازی در رمان:

چرا این پدیده پایان بندی بد آثار این قدر رواج دارد؟

یکی از کارگردانان مشهور گفته است ساختن فیلم مثل سفرکردن به دنیای غرب قدیم امریکا با کالسکه است: ابتدا ادم امیدوار است که سفری خوش همراه با مناظر شگفت انگیز و در کنار ادم های جالب داشته باشد. ولی در وسط راه احساس می کند که گویی در جهنم است و باید با سرعت تمام  به طرف مقصد برود. نویسندگی هم این گونه است. نویسنده ها اغلب برای رسیدن به نقطه پایانی اثرشان آن قدر عجله دارند که با کله میروند طرف پایان داستان. من هم در اوایل نویسنده گی ام چندین بار این اشتباه را کرده ام.

برای نوشتن ۹۵ درصد اول رمان مثل برده ها سخت کار می کردم، اما موقع نوشتن ۵ درصد باقی مانده همه چیز را می بلعیدم. یک سال طول می کشید تا دویست صفحه از رمانی را می نوشتم، اما پنجاه صفحه آخر را در عرض دو روز کار یکسره می نوشتم و رمان را تمام می کردم.

نویسندگان تازه کار اغلب فکر می کنند  اگر در آخر کتاب پایان بندی داستان را هرچه سریعتر بنویسند و فوری همه را روی کاغذ بریزند، کار خوبی کرده اند. چون بعدا می توانند همه چیز را راست و ریست کنند. منظورشان هم این است که بعدا می توانند سبک داستان را درست کنند. نثر آن را صیقل دهند. توصیف ها و استعاره های زیبا به آن اضافه کنند. و گفت و گو ها را در صورت نیاز اصلاح کنند.

این حرف گاهی درست است. اما معمولا عیب پایان بندی این نیست. این کار اغلب مثل این می ماند که بخواهید با یک تکه گوشت فاسد غذا درست کنید و بگویید می توانم طعم غذا را با افزودن چاشنی و ادویه درست کنم. واقعا هم می توانید اما هرکه غذای شما را بخورد بیمار می شود.

مشکل کار این است که نویسنده برای نوشتن پایان داستان وقت کافی نگذاشته و خوب فکر نکرده است. در این جور مواقع لطفا نوشتن را یک لحظه فراموش کنید و رایانه را خاموش کنید.

دست از کار بکشید

ریموند آبستفلد

من قبل از خواندن این متن دست از کار کشیده بودم. شروع به خواندن کرده بودم.

در ادامه نویسنده می خواهد که بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم و نمونه های مختلف را بررسی کنیم و به چند پایان بندی خوب هم اشاره کرده و آن را به خوبی تحلیل کرده است. هیچ چیزی جز خواندن نمی تواند به نویسنده تازه کار کمک کند اما یادمان باشد که همان طور که شاهرخ مسکوب گفته است:« خواندن دشمن نوشتن است». پس مراقب باشیم در تله خواندن نیفتیم و خواندمان توام با نوشتن همراه باشد. با کلمه برداری و یادداشت نویسی در حین خواندن می توانیم خواندن موثری داشته باشیم و بعد دوباره سراغ نوشته مان بیاییم و ان را اصلاح کنیم.

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.