لیلا علی قلی زاده

یازدهم خرداد ۱۴۰۰

من آرام آرام آدم دیگری شده ام

اصلا فکرش را نمی کردم که روزی برسد که بی آنکه تلاشی بکنم بتوانم کلمات را کنار هم بچینم. آنچه در سر دارم را زیبا و روان بیان کنم. روزی که دیگر در جستجوی کلمات نباشم و کلمات یکی پس از دیگری از گنجینه واژگانم به راحتی به بیرون تراوش کند.

این روزها چیزهای تازه ای را در وجود خودم کشف می کنم. چیزهایی که پشت من ترسو و ضعیف دیروز پنهان بود.

 اصلا فکرش را هم نمی کردم که بتوانم یک روز تنها به پیاده روی بروم. همیشه برای نرفتن به پیاده روی بهانه می تراشیدم. از نداشتن همراه شکایت می کردم.  یا بهانه های دیگر که چطور می توانم کودکم را در خانه بگذارم و به پیاده روی بروم. اما امروز سه روز است که به پیاده روی می روم. آن هم بعد از نماز صبح. زمانی که همسرم در خواب است، کودکم را می گذارم و به راحتی به پیاده روی می روم. با اینکه کمی از تنهایی ترس دارم. اما بر ترسم با توکل بر خدا غلبه می کنم. امروز وجود چند سگ که به جان هم افتاده بودند و پارس می کردند کم مانده بود مانع پیاده رویم شود. اما سریع برای خودم آیه الکرسی خواندم و به تمام اعضا و جوارحم مثل مادر جان فوت کردم و از خدا خواستم که از من در برابر سگ ها مراقبت کند. سگ ها دیگر آرام شده بودند و من به راحتی از کنارشان می گذشتم. ده باری، پارک را دور زدم. دفعه های اول به خاطر ترسم از کنار سگ ها رد نمی شدم. ولی هرچه بیشتر می گذشت آرام تر می شدم و به راحتی از کنارشان گذر می کردم. با این که می دانستم اگر کاری به کارشان نداشته باشم و از آن ها نترسم آن ها هم کاری به کارم ندارند، اما راستش را بخواهید اولش کمی ترسیده بودم. آخر یکی دوتا که نبودند. دو سگ سیاه و دوسگ زرد، که اول صبح دنبال پسرکی کرده بودند. همین باعث ترسم شده بود و سعی می کردم زیاد نزدیکشان نشوم که متوجه ترسم نشوند تا از سر غریزه مرا دنبال نکنند.

شانه به سرها را که در روز دوم ندیده بودم، دیدم. حتی یک گنجشک زیبا هم برایم نغمه سرایی کرد. بعد خودم را میهمان نان تازه، پنیر، سبزی و چای تازه دم کردم.

 چهاردهمین جلسه سمپوزیوم نویسندگی را با اشتیاق و علاقه فراوان آغاز کردم.

موضوع جلسه چهاردهم طرح یک پرسشنامه تخصصی بود که تا به این لحظه حتی یک سوال هم طرح نکرده ام.

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

5 پاسخ

  1. «اصلا فکرش را نمی کردم که روزی برسد که بی آنکه تلاشی بکنم بتوانم کلمات را کنار هم بچینم. آنچه در سر دارم را زیبا و روان بیان کنم» = شیرین ترین احساسی که تا حالا تجربه کردم. خیلی جذابه🌹🌹
    تجربه زیبایی بود.
    پیاده روی فوق العاده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.