لیلا علی قلی زاده

مثل قمر

نمایش‌نامه‌ی مثل قمر

نقش‌ها:

دو دختر جوان. پانزده تا هجده. کمی‌توپر، با لباس‌های بلند صورتی و روسری‌های سفید. با گیسوانی که از زیر روسری بیرون ریخته است. ظاهرشان یه هم ریخته است.

صحنه: یک نیمکت، یک ضبط صوت کوچک و چند درخت مصنوعی که فضای آسایشگاه را تداعی کند.

صدای قمر ازضبط صوت پخش می‌شود.

دختر اول: پونزده روز گذشت.

دختر دوم:  جدی جدی پونزده روز گذشته؟

         خیلی زود گذشت. اصلاً نفهمیدیم.

+ انگار همین دیروز بود.

         ننه خاور نشسته بود لب حوض و داشت مرغ سحر رو می‌خوند.

+ درست مثل قمر

         درست مثل قمر

+ ننه خاور صداش خوب بود. بابا خدا بیامروز در حقش بد کرد.

         فقط اون نبود. گناه کسی رو ذمّه نمی‌گیرم، ولی همه در حقش بد کردند.

+ بابا بیشتر.

         ننه خاورانتظار داشت بابا پشتش وایسه.

+ بابا هیچ‌وقت پشت ننه خاور نبود.

         بابا گوش به حرف عزیز و بابا اسماعیل بود.

+ بابا اسماعیل تو زندگی ننه خاور و بابا خیلی موش دووند.

         خدا ازش نگذره. تو زندگی همه دخالت می‌کرد.

+ همش تقصیر عزیز بود. عزیز باهاش خوب تا نمی‌کرد. اونم خرابی زندگیش رو سر این و اون تلافی می‌کرد.

         ننه خاور می‌گفت عزیزم صداش خوب بوده.

+ عزیز که لام تا کام حرف نمی‌زد. من صداش رو نشنیده بودم.

         ننه خاور می‌گفت که عزیز از قصدی لال شده.

+ وا مگه میشه؟ مرتضی جلوی چشم عزیز تو دریا غرق شد. اگه از قصدی بود، اون موقع صداش در می‌اومد.

         عزیز حتمن فکر می‌کرده مرتضی داره تیاتر بازی می‌کنه. مرتضی تیاتر زیاد بازی می‌کرد.

+ آره. چه خوبم بازی می‌کرد. یادته اون دفعه، ننه خاورم تو تیاترش خوند؟

         آره بعد اون بود که الم شنگه به پا شد.

+ بابا اسماعیل دیگه شورش رو دراورده بود.

         حیف از ننه خاور.

+ حیف. راستی تو خواب ننه خاور رو ندیدی؟

         نه. شاید حساب کتابش طول کشیده.

+ بابا اسماعیل می‌گفت که آوازه خونا، حساب کتابشون طول می‌کشه.

         کاش ننه خاور آواز نمی‌خوند.

+ ولی صداش قشنگ بود.

         خیلی. مثل قمر می‌خوند.

         راستی تو خواب بابا رو دیدی؟

+ نه. شاید حساب کتاب اونم طول کشیده باشه.

         اون که اواز نمی‌خوند

+ ولی ننه خاور رو خیلی می‌چزوند.

         خدا ازش نگذره. می‌خواستم برم تو غسال خونه، غساله نذاشت. گفت تن ننه‌ات سیاه و کبوده. دلت ریش ریش می‌شه.

+ چرا؟ مگه بابا زودتر نرفته بود؟

       یادت نیست؟ همون شبی که ننه خاور با بابا دعواش شد، بابا مرد.

+ ننه خاورم روز بعد. کنار همین حوض نشسته بود و داشت مرغ سحر رو می‌خوند.

       ننه گفته بود، هر وقت رفت لب حوض، آواز خوند، بریم به همسایه‌ها بگیم که بیان جنازه رو ببرن.

+ آره چقدر صداش قشنگ بود. از همیشه قشنگ‌تر. کاش صداش رو ضبط کرده بودیم.

       خیلی پر سوز و گداز بود.

+ ننه خاور چرا مرد؟

       شاید خیلی درد داشت. واسه همین وقتی می‌خوند، کل صورتش خیس شده بود.

+ راستی بابا چرا مرد؟

       هیس. کسی نباید بفهمه، ولی من دیدم که ننه خاور هرچی دستش رو می‌شست، خونش پاک نمی‌شد.

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.