لیلا علی قلی زاده

پشت چنارها رازی است

گوشه‌ای از باغ را چهار پنج درخت چنار گرفته است و درست جایی پشت چنارها، دیواری است که بافتش با سایر دیوارها کمی تفاوت دارد. اگر خوب دقت کنی متوجه می‌شوی که به تازگی تعمیر شده است. البته اگر دقتت زیاد نباشد، متوجه تفاوتش با بخش‌های دیگر نمی‌شوی. پای دیوار تازه تعمیر شده یک گیاه عَشقه‌ کاشته‌ام و تا چند وقت دیگر که عَشقه به پای دیوار بپیچد و تمام تن دیوار را در آغوش بگیرد، دیگر چیزی از این تفاوت به چشم نخواهد آمد. روی درخت‌های چنار، چند کلاغ لانه کرده‌اند. کلاغ‌ها از اول اینجا بودند. از روزی که به باغ آمدم، کلاغ‌ها آنجا بودند. کلاغ‌ها مدام به آن طرف دیوار‌های باغ سرک می‌کشند و بعد از چند دقیقه دوباره به لانه‌شان روی چنارها برمی‌گردند. هیچ  کدامشان روی دیوار نمی‌نشیند و اگر پرنده‌ای تازه‌وارد روی دیوار بنشیند، کلاغ‌ها چنان هیاهو می‌کنند که پرنده ننشسته، پرواز می‌کند و از آنجا دور می‌شود. کلاغ‌ها اجازه نمی‌دهند احدی به دیوار نزدیک شود. کلاغ‌ها شاهد همه چیز بودند. خیالم از دیوار راحت است. تا چند وقت دیگر عشقه‌ها تمام دیوار را می‌پوشانند. بچه‌ها به دیوارهای پشت پیچک‌ها نزدیک نمی‌شوند. پیچک‌ها لانه‌ی حشرات موذی می‌شود. این دیوار بیشتر از همه پذیرای حشرات موذی است. بچه‌ها از حشرات موذی می‌ترسند. خیالم از بابت دیوار پشت چنارها راحت است. از وقتی مادرشان رفته است، کمی بی‌قرار شده‌اند و برای هر چیزی بهانه می‌گیرند، ولی من تحمل می‌کنم. مادرشان را تازه از دست داده‌اند. شاید این را ندانند، ولی حس می‌کنند. کودک شیرخواره بیشتر از سایرین این فقدان را احساس می‌کند.

این باغ را برای مینو ساخته بودم. مینو در این باغ بچه‌هایمان را بدنیا آورد. همه چیز برایش فراهم کردم که هیچ‌وقت هوس دنیای پشت دیوارها به سرش نزند. به بچه‌ها گفته بودیم دنیای پشت دیوارها، دنیای خطرناکی است و امن‌ترین جای دنیا، باغ است. باغ همه چیز داشت. باغ همه چیز دارد، ولی دختر سومان که بدنیا آمد، مینا خواست که برای همیشه از باغ برود. او دیگر تحمل باغ را نداشت. او می‌خواست با دنیای بیرون باغ ارتباط برقرار کند. من می‌خواستم امپراطوری کوچک خودمان را داخل همین باغ راه بیندازم. به مینو گفتم دختر سومان به پسر اولمان تعلق دارد. وقتی پسرمان بالغ شد، برایشان همین‌جا جشنی به پا خواهیم کرد.

مینو دیگر به حرف‌هایم گوش نمی‌داد. به من گفت که دیوانه شده‌ام. او دیگر نمی‌خواست بچه‌ی دیگری بدنیا بیاورد. من بچه‌های بیشتری می‌خواستم. مینو مثل روزهای اول عاشق نبود. دیگر نمی‌خواست ملکه‌ی باغ من باشد. او می‌خواست بچه‌ها را هم با خودش ببرد. فکر می‌کرد من دیوانه شده‌ام.

من اجازه ندادم باغ را ترک کند. من او را میان دیوارهای باغ دفن کردم.

به بچه‌ها گفتم که مادرشان از باغ بیرون رفت و دنیای وحشی بیرون او را درید. حالا خیالم از بچه‌ها هم راحت است. بچه‌ها دیگر باغ را ترک نمی‌کنند. باید پسرم را برای مسئولیت بزرگش آماده کنم. بعد از من او جانشین این امپراطوری کوچک است، ولی حالا خیلی کوچک است و نباید چیزی از راز دیوار پشت چنارها بداند.

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.