۱۱ بهمن ۱۴۰۲
ساعت ۳ صبح از خواب بیدار شدم. چرا مدام در این ساعت از خواب بیدار میشوم؟ تمام تلاشم را میکنم، ولی نتیجه نمیدهد. به سراغ بهش برین حقیقت دارد میروم.
دنیا آنچنان ساخته شده که برای درک هریک از ابعاد و سطوح مختلف آن باید خودتان جزئی از آن بعد شوید.
همیشه مسائل جهانهای موازی، ابعاد پیچیده جهان و کیهان برایم جالب بود. در کودکی دوست داشتم ستارهشناس بشوم. همیشه در انشاهایم از این موضوع مینوشتم. بعد از خواندن اخباری دربارهی اعتصاب چند دانشمند بهخاطر وضعیت بد اقتصادیشان ذهن منطقیام این آرزو را از فهرست آرزوهایم حذف کرد.
صبح کلاس دارم. از دیشب چندبار به او پیام دادهام. صبح دوباره پیام میدهد. جواب نمیدهد و مجبور میشوم زنگ بزنم. کلاسهای امروز لغو میشود. با خیال راحت به سراغ کتاب وقتی نیچه گریست میروم.
برخی از افکار نیچه مرا به یاد کتاب دجال میاندازد. گاهی فکر میکنم فلسفه مدام میخواهد خدا و معنویت را انکار کند. با اینکه چندان با فلسفه ارتباط نمیگیرم، ولی ترجیح میدهم فلسفه را جدی بگیرم. خصوصا که نوشتههای نیچه آشکارا سنتها را به چالش میکشد و فضیلتها را زیر سوال میبرد و تشویق به هرج و مرج طلبی میکنند. به چالش کشیده شدن باورها و اعتقادات سخت و ددناک است، ولی اگر این چالشها و شکها نباشد چطور میتوانیم به یقین برسیم.
نیچه نوشته است افکار ما سایههای احساساتمان هستند که همواره تاریکتر، خالیتر و سادهتر میشوند. فکر میکنم تا اندازهای این جمله حقیقت دارد. زمانی که احساسات تندی را تجربه میکنیم، افکارمان دستخوش تغییر میشوند، ولی عکس آن هم حقیقت دارد. گاهی با کنترل آگاهانه روی افکار میتوانیم مسیر احساس را عوض کنیم.
اگر به دنبال حقیقت هستیم باید آن را درون خود بجوییم. جویندهی حقیقت باید متحمل نوعی موشکافی روانی شخصی شود که آن را کالبدشناسی اخلاقی مینامند.
امروز در حرکت کلمات از جملاتی صحبت شد که که کم کلمه باشند و فعل نقش اصلی داشته باشد. همینطور از جملاتی که فعلشان هیچ تناسبی با جملات نداشته باشد.
از افعال ساده رونویسی کردم و سعی کردم خاطره ازدواج مادربزرگ را با افعال غیر تکراری بنویسم، مثل نوشتههای دوران قاجار شد.
پنج شش بار نوشتم و پاک کردم تا به دلم نشست، ولی از بس به افعال مرکب عادت کرده بودم، این متن به نظرم عجیب و غریب شد.