لیلا علی قلی زاده

ماجرای آشنایی من با مدرسه نویسندگی

 

مهرماه ۱۳۹۹ بود که وقتی در گوگل برای بالا بردن مهارت های نویسندگی ام جست و جو می کردم به عبارت مدرسه نویسندگی شاهین کلانتری برخوردم. بی معطلی لینک را باز کردم و شروع به خواندن مطالب مربوطه از بالا تا پایین کردم. چندبار که مطالب را خواندم و بعد هم در اینستا گرام جناب شاهین کلانتری را دنبال کردم متوجه شدم که جای خوبی آمده ام و استاد کاردرستی را پیدا کرده ام. بی معطلی تماس گرفتم و درخواست عضویت در کلاس هایشان را دادم و بعد از مصاحبه با ایشان در دوره آبان ماه پذیرفته شدم. از آن روز به بعد کتاب های بهتری خواندم و بهتر و بیشتر از قبل نوشتم .

اما

ماجرا به قبل تر از مهرماه برمی گردد. آخرین نوشته های مستمر من به قبل از دوساله شدن دخترم برمی گشت.

دخترم دو ساله که شد حجم کارهایم آنقدر زیاد شد که نوشتن را برای مدتی فراموش کردم. مدتی بعد دخترم را به مهد فرستادم. دوباره به نوشتن و بیشتر نقاشی روی آوردم.

اما حس مادری اجازه نداد بیش از این از او دور باشم و درهمان جایی که دخترم مهد بود به عنوان یک مربی برای بچه های بزرگتر مشغول به کار شدم. چون هم از نقاشی می دانستم و هم کارقبلیم بی ربط به کودکان نبود.

آنقدر کارها زیاد شد که بازهم نوشتن از یادم رفت. تا اینکه کرونا آمد، کرونا نوع نگاهم به دنیا را تغییر داد. فهمیدم هرچقدر هم برای ساختن آینده کودکان تلاش کنی فایده ای ندارد. بایستی کودک و والدینش هر دو به یک اندازه از آموزش های جدید بهره مند شوند. کودکی که در مدرسه فعالیت های گفت و گو محور را می آموزد سعی می کند با خانواده اش گفت و گو کند؛ اما  در مقابل خانواده ای که از این شیوه هیچ نمی دانند معلم را به خاطر جسارت های کودک مقصر می دانند. معلمی که می خواهد پر پرواز به شاگردانش بدهد و اجازه می دهد شاگردانش تا جایی که آسیبی نبینند چیزها را خودشان تجربه کنند . از طرف والدین متهم می شود به کم کاری چون خروجی کارش دیرمعلوم می شود.

پدر و مادر کودکشان را به مدرسه نمی‌فرستند که او خلاق بشود. آن‌ها از معلم انتظار دارند که خلاقیت را هم آموزش دهد. فعالیت‌هایی که در مهد داشتیم، بیشتر بازی محور و روی مدار گفت‌و‌گو بود.

سر زنگ نقاشی برایشان موسیقی می‌گذاشتم و هرچقدر که می‌خواستند کاغذ در اختیارشان می‌گذاشتم و اجازه می‌دادم تا جایی که دوست دارند با رنگ‌ها جادو کنند. بیشتر دوست داشتم خودشان تجربه کنند. می‌توانستم قلمو را از دستشان بگیرم و برایشان طرحی زیبا بکشم؛ اما هدف من این نبود.

می خواستم خودشان یاد بگیرند.

استاد نقاشی ام آقای احمدرضا آذر که ارادت زیادی به ایشان داشتم و دارم،نکته‌ها را می‌گفتند؛ اما بیشتر اجازه می‌دادند، خودم تجربه کنم و آن‌قدر این تجربه‌ها برایم لذت‌بخش بود که تا مدت‎‌ها پیششان شاگردی می‌کردم. کرونا اجازه خیلی از فعالیت‌ها را گرفت. من ناچار شدم که فکر جدیدی برای ادامه حضورم در عرصه اجتماع داشته باشم. به نوشتن روی آوردم. هرچه بیشتر می‌نوشتم درهای جدیدی به رویم باز می شد. در یکی از این نوشته‌ها از آرزویم گفتم که به دنبال تغییری بزرگ هستم. می‌خواهم جسارت و مهارت هایم بیشتر شود تا بتوانم در تربیت کودکان مؤثرتر عمل کنم. مدتی نکشید که ارتباطم با یکی از مادران بیشتر و بیشتر شد و در دوره های رایگان شکرگذاری و بعد در کلاس های تغییرات مثبت فردی ایشان شرکت کردم. یکی از درس ها مربوط به بالا بردن مهارت ها بود. تمرینی که باید انجام می دادیم اولویت بندی مهارت هایمان بود و این که برای یکی از آن ها یک قدم برداریم و من نویسندگی را که از دیرباز به آن علاقه مند بودم را برگزیدم. و در فضای وب به جستجو برای ثبت نام در دوره های نویسندگی پرداختم.

خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر اینکه خود آن قوم حالشان را تغییر دهند

سوره رعد آیه ۱۱
لیلا علی قلی زاده

3 پاسخ

  1. تو بهترین خودت هستی لیلای عزیزم. مثل گلی که در هر شرایطی در فکر شکوفایست و مثل ابری که با عشق می‌بارد تا دنیا زیبا تر شود.

  2. درود بر شما خانوم قلی زاده عزیز
    وب سایت زیبایی دارید به شما تبریک میگم
    و اینکه کاملا با شما موافقم خلاقیت فرمول ندارد و شکوفا کردن اون هم زمان بر هست
    دقیقا مانند کاشت درخت سیب هست. زمانی زیادی طول می‌کشه تا به اندازه کافی بزرگ بشه
    ولی وقتی به اندازه کافی رشد کرد میتونید از شکوفه های فوق‌العاده‌اش لذت ببرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.