خانم الف روی ایوان خانهشان نشسته بود. در حالی که یک عدد شلوار گلگلی رنگ و رو رفته و یک تیشرت قرمز رنگ گل و گشاد به تن داشت و موهایش را شلختهوار از پشت بسته بود.
خانم ب که در زاویهای قرار داشت که موهای خانم الف خیلی برایش آزاردهنده شده بود به خانم الف گفت: «تا حالا موهات رو بافتی؟»
خانم الف سرش را به عقب برگرداند تا خانم ب را ببیند و بعد به او گفت:«بعضی وقتها.»
خانم ب خواست یک پیشنهاد دوستانه بدهد و گفت: «موهات رو کوتاه کن و یک رنگ خوشگل بزار روش خیلی تغییر میکنی.»
خانم الف اینبار چشم و ابرویی نازک کرد و گفت: «رنگ مور رو دوست ندارم. موهام همینطوری خوبه. میخوام بلندشون کنم. موی کوتاه به من نمیاد.»
خانم ب ظاهرن قانع شد و دیگر چیزی نگفت؛ اما توپ را انداخته بود.
مادر خانم الف که کمی آن طرفتر روی اولین پله مشرف به حیاط نشسته بود با موهای شانه نزده و رنگ حنای بسیار آزاردهنده توپ را گرفت و به دخترش گفت: «راست میگه. کوتاه کن مثل خواهرت. مثل ب. ببین چه خوب شده. چقدر بهش میاد و…»
هر تعریف از خانم ب برای خانم الف سخت و دردناک بود. با نفرت به خانم ب نگاه کرد و گفت: «هرکسی سلیقهای داره. شاید به اون بیاد ولی من موی بلند رو ترجیح میدم.»
مادر خانم الف عادت نداشت با یکبار گفتن یک حرف آن را رها کند. هرچه خانم الف گفت که دوست ندارد، مادر خانم الف اصرار میکرد و آخر سر هم خواهر خانم الف که در آن جمع از همه کوچکتر بود داد زد: «مامان بسه. موهای خودشه. هر غلطی میخواد بزار بکنه. دیگه بس کن دیگه.»
خواهر خانم الف جذبه زیادی دارد. فریاد او یعنی اتمام گفتو گوی دوستانه. حکم نهایی را او صادر میکند.
خانم ب تازه فهمید که نباید در کار دیگران فضولی کند. همانطور که خودش از پیشنهادهای دوستانه درباره ظاهرش بدش میآید و آن را به حساب فضولی میگذارد، نباید در کار دیگران هم دخالت کند. خواهر خانم الف با اینکه با او خیلی محترمانه رفتار میکرد؛ اما با این دادی که سر مادرش کشید، به او نشان داده بود که پا را از گلیمش درازتر نکند و مثل یک میهمان بیاید و برود.
البته که خانم ب اصلن ناراحت نشد. چون از دموکراسی حاکم در خانه آنها لذت میبرد. هر کسی عقایدش را به راحتی ابراز میکرد در نهایت هم با یک جیغ بنفش بحث و گفتوگو به مرحله پایانی خودش میرسید؛ اما در خانه خودشان حتی یک کلمه هم مجاز نبود. از همان ابتدا با چشم و ابروی مادر و کنایه پدر بحث شروع نشده تمام میشد.
3 پاسخ
قشنگ نوشتی
چه روایت ملموس و قابل فهم و چه نزدییییک🥲
چقدر خوب بود این داستان. یه جاهایی الف و ب رو قاطی میکردم و چند باری برگشت به عقب و دوبارهخوانی داشتم تا ب و الف قاطی نشن تو ذهنم. در هرصورت باید بگم عالی بود بخصوص انتهاش🤌🏻🌷🌷🌷
مرسی از بازخورد خوبت عزیزم