به او گفتم گاهی مسائلی در زندگی ما آدمها پیش میآیند که ارزش این را ندارند که وقتی برای چرایی و چگونگی آنها بگذاری و خودت را به خاطر آنها ناراحت کنی.
همیشه خودم به دنبالش میروم. میشود زن همسایه که دخترش در همان مدرسه است او را بیاورد تا من مجبور نباشم این پلهها را مرتب بالا و پایین کنم؛ اما گفتو گویی که در مسیر مدرسه تا خانه بر اساس وقایع مدرسه شکل میگیرد، گفت و گوی ارزشمندی است و من آن را از دست نمیدهم.
گفت: «یعنی ناراحت اون قضیه نباشم؟»
گفتم: «کلاس دوم که بودم، یک روز مهر صد آفرینی را با یک استامپ به سر کلاس بردم و تا معلم بیاید تکالیف بچهها را نگاه کردم و برای همه مهر صد آفرین زدم.
معلم آمد و گفت: «این صدآفرین کار کیه؟» همه با انگشت من را نشان دادند. معلم به ته کلاس آمد و کنار میز یکی مانده به آخر توقف کرد و گفت: «علی قلی مهرت رو بده.»
با ترس و لرز گفتم: «چرا؟ خانم مگه چی کار کردم؟ مهرم رو برای چی میخواهین بگیرین؟»
با عصبانیت و در حالی که چشمانش خون افتاده بود و شبیه اکوان دیو شده بود گفت: «حرف نزن. مهرت رو بده.»
مقاومت کردم. موهایم را از زیر مقنعه کشید. دردم آمد و گریه کردم و برای فرار از شکنجه مهر را به او دادم.
بعد از آن روز معلم که میگویند همچون مادر است برایم تبدیل شد به همان اکوان دیو. تا آخرین روز سال تحصیلی با او قهر بودم. تا آخرین روز آن سال غم بزرگی را با خودم حمل میکردم. غمی که انتها نداشت و نمیتوانستم به مادرم چیزی بگویم چرا که فکر میکردم حتمن گناه بزرگی انجام دادهام که مستوجب چنین برخورد و عذابی بودم. میترسیدم حرفی بزنم و مادر هم مرا تحقیر کند. او هم طرف معلم را بگیرد و من علاوه بر رنج آنروز، رنج تحقیر و توهین مادر را هم با خودم حمل کنم. درسم را میخواندم چرا که یک بار پدر به من گفته بود که یادت باشد که تو برای خودت درس میخوانی نه برای من و مادر یا معلمت. تحصیلاتت در در درجه اول به خودت نفع میرساند. پس درسم را میخواندم ولی حواسم بود که چشمم به چشم او نیفتد و همیشه خدا فکر میکردم که مگر یک مهر زدن چه تأثیری داشت که آن معلم با من اینطوری رفتار کرد. کاش برخورد بهتری با من داشت.
روز آخر صدایم زد و مهر را به من پس داد.
با ترس گفتم: «مال خودتون باشه. دیگه لازمش ندارم.»
گفت: «هنوز باهام قهری نمیخوای منو ببخشی؟»
از من عذرخواهی نکرده بود. چرا باید او را میبخشیدم.
هنوز هم میترسیدم. میترسیدم اگر بگویم نه نمیبخشمتان دوباره موهایم را بگیرد و بکشد. گفتم: «نمیدونم. باشه. بخشیدمتون.»
نه من به سمتش رفتم و نه او کاری کرد که بغضم فرو بنشیند. کلاس که تمام شد مهر و استامپ را در سطل زباله انداختم.»
سالها بعد که معلم شدم شاگردانم مهر و استامپ به کلاس آوردند. به آنها کاغذ سفید دادم و اجازه دادم هرچه میخواهند مهر بزنند و بعد هم نقاشیشان کنند.
سالها از آن ماجرا میگذرد و من هنوزم فکر میکنم آیا راه بهتری برای برخورد با اشتباه یک کودک هشت ساله نبود.
خاطره که تمام میشود به او میگویم: «اگه عقل الان رو داشتم اون روزای خوب رو تو فکر کردن به این ناراحتی ها نمیگذروندم.»
با فکر کردن به خاطره من و رفتار معلمم میگوید: «کاری که معلم شما کرد خیلی بد بود. معلم من فقط گفت ساکت باشین و اگه زیاد حرف بزنین باید مادراتون رو بیارین.»
میگویم: «حتمن اون لحظه خیلی ناراحت شدی؛ اما الان ناراحتیت کمتره؟ درسته؟ قابل بخششه نه؟»
میخندد و میگوید: «اره کاری نکرده که. المیرا گفت به مادرت نگو ولی من باید به تو میگفتم. خوب شد که به تو گفتم. حالا حالم خیلی خوبه.»
یادش میرود که چند دقیقه قبل چقدر ناراحت بود.
و من هنوز فکر میکنم که آیا خانم آریایی راه بهتری برای برخورد با من بلد نبود؟
حالا که سالها از آن ماجرا میگذرد فکر میکنم شاید بلد نبود و نباید به خاطر جهل و نابلدی آن روزش از دستش ناراحت باشم و باید ببخشمش. شاید بعدها معلم بهتری شد و خوب خیلی از مسائل هست که ارزش این را ندارند که آدم بار غمشان را تا آخر دنیا به دوش بکشد.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
4 پاسخ
گاهی بخشیدن نیاز به زمان داره تا بیشتر فکر کنیم و زخممون التیام پیدا کنه. این کار برای بچهها کار سختی. چون اکثرشون بدون کینه و از روی مهر رفتار میکنن و درک رفتار دیگران براشون دشواره. همیشه رفتارت رو با بچهها تحسین کردم. همیشه با صبر باهاشون رفتار میکنی و براشون درباره مسائل و مشکلات قصه میگی تا موضوع رو خوب درک کنن. عاشقتم لیلای عزیزم.
بله واقعا همینطوره. زمان التیام بخش دردهای زیادی هست.
ممنونم. پیش شما درس میگیریم عزیزم
تصورت کردم لیلون
واقعن آدم بعدها با خودش میگه آیا ارزششو داشت این همه ناراحت باشم.
شبیه این اتفاق برای خواهرم افتاده بود و به خاطر شیطنت خواهرم معلمشون گفته بود که احتمالن بندازنش زندون.
فکر کن بچه ۸ ، ۹ ساله برای مدتها چقدر با این ترسه خودخوری کرده بود.
الهی بیچاره بچه چه زجری رو تحمل کرده. ما باید خیلی مراقب رفتارمون با کودکان باشیم چون واقعاً اونا حساس هستند و حرفی که به نظر ما شاید بیاهمیت باشه از نظر اونها کاملن جدی باشه