دمی با خیام
خیام را با الهه شناختم. الهه دوست دوران دبیرستانم بود، چشمهای قهوهای درشتش مرا یاد اشرف میانداخت. اشرف دوست دوران ابتداییام بود که مدتهای مدیدی با هم مبادله کتاب داشتیم. الهه شعر هم میگفت. شعر میگفت و مرا بیشتر شیفته خودش میکرد. علاقه مرا که به شعر دید، خیام را برایم آورد و مدتها خیام، عزیزکرده ما بود تا آنکه از غیر شنیدیم خیام، شعرهایش عرفانی نبوده و در عالم مستی چند بیتی هم شعر سروده بودند که میخوریشان را توجیه کنند و خیام را گذاشتیم کنار.
خیام بر خلاف ما رفیق نیمه راه نبودند و چندین سال بعد وقتی که به طور کل الهه و آن رباعیات خیام را فراموش کرده بودیم، دوست دیگرمان خیام را در پوششی زیبا دوباره به ما تحویل دادند و ما حرص خوردیم که یکی داشتیم و این خیام چرا ول کن ما نیست و حتی حاضر نشدیم که به کتاب نگاهی هم بندازیم. تا اینکه دیروز بعد از بازی اسم فامیل که خانواده به خاطر برد پی در پی ما، دیگر حاضر به ادامه آن نبودند، برای اینکه دایره لغاتشان را بالا ببریم گفتیم میرویم کتاب میآوریم و هر کسی یک بیت را بخواند و از قضای روزگار چشممان به این رباعیات حکیم خیام نیشابوری افتاد که تا کتاب را باز کردیم، حکیم جوابمان را با طنازی تمام دادند و ما را بابت آن کج فهمی دیروز شرمنده کردند.
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غرّه بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
بعد از اینکه این دو بیتی را مدام با خودمان تکرار کردیم تا آویزه گوشمان شود و بی جهت به دیگران خرده نگیریم. امروز آمدند و نشستند پیش ما و گفتند جوان ما اگر می هم خوردیم، آدابش را میدانستیم و هرچیزی در این جهان آداب و مناسکی دارد که اگر آن را درست انجام ندهی، ممکن است اصل را بر باد دهی. از طرفی اگر هم صرفاً به مناسک و آداب گیر بدهی و اصل را فراموش کنی، از آن طرف هم ممکن است مبدأ را از دست بدهی و باعث شوی که دیگران به راه باطل کشیده شوند و بعد این چند بیت را تقدیم ما کردند.
زآن می که حیات جاودانی است بخور
سرمایه لذت جوانی است بخور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را
سازنده چو آب زندگانی است بخور
گر باده خوری تو با خرمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور رد مکن و فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
بعد ما به جناب خیام گفتیم دست شما درد نکنه حالا کی خواست باده بخوره که برای من این ابیات رو نقل کردید. اون باده خوری مال دوران شما بود ما حالا انواع نوشیدنیهای انرژی زا، انواع نوشیدنیهای گرم و دمنوش و غیره رو داریم و خیلی هم به یک آب انگور محتاج نیستیم که بیاییم و حالا آدابش رو رعایت کنیم و حکیم گفتند باز زدی به جاده خاکی دختر جان. ما منظورمان این بود که زیاده روی در هرچیزی بد است و اگه کار اشتباهی هم کردی لزومی نداره بیای جار بزنی و حتی سعی کن اشتباهات دیگران رو هم جار نزنی. گفتم چشم. این نکته را به جان و دل به گوش میسپارم. اما یه سوالی دارم فقط جسارته نمی خوام توهین کنم شما چرا می میخورید؟ طعنهای نیستا فقط دوست دارم جوابش رو بدونم که با مهربانی گفتند:
من می نه زبهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می زبرای خوشدلی می خوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
من چشمام از تعجب گرد شد که جناب خیام چه میفرمایند که جناب خیام گفتند: «با شما نبودم. به خودتان نگیرید.»
با این میزان رک بودن ایشان کمی دلمان گرفت که حکیم گفتند بهتر است دیگر بروید پی بقیه کسب و کارتان فقط برای حسن ختام برنامه این شعر را از ما داشته باشید و خیلی هم به این اتفاقات دو رو برتان فکر نکنید چرا که:
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای، غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش، غم بوده و نابوده مخور
4 پاسخ
به و به و به
برکااااااناااااا
عالی بود لیلون
خوشم اومد
دمت گرم عزیزم
انتخاب ابیاتت هم قشنگ هوشمندانه بود ( ایموجی انگشت شست رو اشاره)
چپیه ( کف) برای تو
خوشحالم که کدورته از بین رفت 🙂
ممنونم ازت
لیلا چه حال خوبی داشتی موقع نوشتن این پست. خوشم اومد خیلی.چقدر این قسمتشو دوست داشتم:
اگر کار اشتباهی هم کردی لزومی نداره بیای جار بزنی و حتا سعی کن اشتباهات دیگران رو هم جار نزنی. این نکتهی خیلی مهمی برای منه که باید بهش توجه کنم.
ای خدا.
دلم رفت برای خیام:
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم.
راستی لیلا عکس نوشتهها تو نگاه کردی؟
یه بار چک کن.
چک کردم جز کیفیت پایینش که نمیدونم چرا اینجوری میشه. متوجه چیز دیگه ای نشدم.
اره واقعا حال خوبی داشتم. این زهرا یه بار با حافظ نشسته بود. خیلی به من خوش گذشت. من دلم خواست برم با خیاممون بشینم. دیدی بلا چه شعری خوند. بعدم منو پیچوند.