معرفی کتاب سال بلوا
کتاب سال بلوا رمانی از عباس معروفی است که به گفته خودش سه سال و اندی طول کشید.
سال بلوا در هفت شب از زبان نوشا آفرین و راوی سوم شخص یعنی خود نویسنده به تصویر کشیده شده است. اینکه در هفت شب بیان شده است شاید اشاره به خلقت زمین و آسمان در هفت روز یا هفت پیکر نظامی داشته است چرا که نویسنده در متن داستان، داستان معاصر را با اساطیر و افسانهها در هم آمیخته است. در داستان نام سه قربانی تاریخی امده است. اسماعیل، سیاوش و حسین. همچنین به داستان دختر پادشاه و مرد زرگر هم پرداخته شده است.
این قصه، قصه مظلومیتها و محدودیتهایی است که بر زنان روا شده است. ازدواج بدون عشق تنها بر اساس موقعیت و سطح اجتماعی و مغزها و دلهای پوسیده که فرقی نمیکند چه درجه و رتبهای داشته باشی و تحصیلاتت چقدر باشد وقتی ذاتت خراب باشد، خراب است.
همسر نوشا آفرین معصوم نام دارد. ظاهرش موجه است؛ اما پلید است و ذات بدی دارد و با وجود همسر زیبا او هم پایش به خانه رقیه دلال باز شده است.
رقیه دلال عجوزهای است که دخترش نازو را در اختیار مردان دیگر قرار میدهد.
و کوزه گری که به دنبال برادرانش آمده و عشق نوشا آفرین او را ماندگار کرده است.
در طول داستان قرار است داری وسط میدان شهر نصب کنند که امنیت را با آن برقرار کنند. داری که خودش مخل امنیت میشود و شش شب داستان با توصیف دار شروع میشود و در شب هفتم در انتهای داستان سیاوشان را که شباهتی با حسینا داشته است با ان دار اعدام میکنند و بعد دکتر معصوم با خبر مرگ حسینا ضربه آخر را به نوشا میزند.
شب اول
دار سایه درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمیآمد از جلو همه مغازهها و خانههای خیابان خسروی میگذشت؛ سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است. شبها شکل جانوری میشد که صورتش را روی ستون یادبود گذاشته و دستهاش را از دو طرف حمایل کرده است، شکل یک جانور خیس که آویختهاندش تا خشک شود و قطره قطره آبچکان تا صبح به گوش میرسید. انگار کسی را که دار زدهاند خونش قطره قطره در حوض میریزد، یا اشکهاش بر صورتش سر میخورد و از چانهاش فرو میافتد. چیزی نظیر سکسه مردی مست که از واماندگی در ساعت بزرگ بالای ساختمان انجمن شهر تکرار میشود: «دنگ، دنگ، دنگ.»
شب دوم
دار را درست وسط فلکه سنگسر برپا کردند. آن هم به فرمان سروان خسروی که از هشت سال پیش تصدی حکومت نظامی را در دست داشت.
شب سوم
دار آونگ خاطرههای ما در ساعت تاریخ بود. ساعت لنگری گفت دنگ، دنگ، دنگ.
شب چهارم
سروان خسروی از صبح مشغول تدارک مراسم دار بود. تدارک مراسم وسیعی شبیه مراسم جشن ملی.
شب پنجم
این همه رنج، این همه زخم و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟
شب ششم
ناژداکی شهردار گفت: «مردم به دار عادت کردهاند.»
سال بلوا شباهت عجیبی به روزهای بلوا دارد
در طول داستان به دستهای پشت پرده هم اشاره میشود. ملکوم آلمانی به ظاهر فقط قصد پل سازی دارد. کارگران را برای کار میبرد. اما خروار خروار گنجینه ملی را از کوه پیغمبران استخراج میکند و در روزهایی که مردم سرشان به نزاعهای داخلی گرم است آن ها را از کشور خارج میکند و خودش از قصد میان سران قبیلهها دشمنی و نفاق میاندازد که سرشان به نزاع گرم باشد.
سال بلوا در این روزهای پر آشوب وطنم خواندم. بشکه باروت جرقه میخواهد. مرگ یک زن یا دختر میشود جرقه بشکه باروت. جرقه خشمی که سالهاست در وجود مردم ریشه دوانده که دار را علم میکنند که مردم بترسند و حرف نزنند و آنها بتوانند کرور کرور سرمایهای ملی را از وطن خارج کنند. در خوزستان این همه سال مردم با شرایط بد اقلیمی سر کنند و دم بر نیاورند که هیچ چارهای نکنند برای ان سرزمین زرخیز. مشکل که سر حجاب نیست. آن دختر فقط جرقه این بشکه باروت بود. جوانان شجاعترند. نترسترند. میخواهند سرزمینی بهتر داشته باشند. سرزمینی که رنگ و بوی خیانت ندهد. اما مشکل اینجاست که ان ها تاریخ را نخواندهاند و نمیدانند تاریخ تکرار میشود و جماعت مظلوم همیشه مظلوم میماند. هرچند خونهای زیادی ریخته شود؛ اما در این مرز و بوم همه چیز اولش خوب است بعد به ان آب میبندند.
بخشهایی از متن کتاب سال بلوا
در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد، انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید، یادت باشد خدا یکی اشت و او هم الرحم الراحمین است.
وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند. حتی با دین و قبلهتان. تو رو خدا ساده نباشید.
در کتاب اشاره به رزم آرا نامی شده است که میگویند مرد خداست و با دستگاهی که دارد به خانههای مردم میرود و جهت قبله آنها را مشخص میکند. با این قبله نمای دروغین، معلوم میشود یک عده به روسیه نماز میخوانند و عدهای دیگر رو به هندوستان و کمتر کسی قبلهاش درست بود. در کتاب اشاره شده که رزم آرا خدا را شکر میکند که زن ندارد که بتواند به امور عبادی اش برسد اما با چشمانش زن دکتر معصوم، دختر سرهنگ نیلوفری را که شخصیت اصلی داستان است قورت میدهد.
سال بلوا از همان لحظه شروع شد، بشکه باروت جرقه میخواست، هیچ کس هم نمیتوانست جلوش را بگیرد، حالا این جرقه نوشاآفرین بود؟ حسینا بود؟ سیاوشان بود؟ نمیدانم، باسی، من هرگز این را نفهمیدم. ص ۳۴۱
یادت باشد که ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی میآید، بی قانونی، بی نظمی، به فکر مردم نبودن و این چیزها. بعدش هم بلوا شد. ص ۳۳۸
دنیای کودکیام به سرعت میگریخت و روزهای تلخ میگذشت. گاهی احساس میکردم دنیا بر اساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند. اگر توانستند، بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند، اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بی اراده که همهی جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقهی مهمی بود و مرد باید برنده میشد. ص ۶۳
پاسبان ها دزد شده بودند، هم هوای یاغیها را داشتند و هم هوای حکومت را
مشخصات کتاب
- کتاب سال بلوا
- نویسنده: عباس معروفی
- انتشارات: ققنوس
- تعداد صفحات: ۳۴۲
- چاپ سی و دوم – ۴۴۰۰ نسخه
- قیمت: ۴۹۰۰۰ تومان