یکی از موضوعاتی که بعد از تما شدن تابستان و رفتن به مدرسه، معلم سر زنگ انشا به ما می داد این بود: تابستان خود را چگونه گذراندید؟
حالا من هم می خواهم با همین لحن در مورد زمان متفاوتی صحبت کنم. امسال شب قدر خود را چگونه گذراندید؟
هرسال درست از زمانی که همسرم به خواب می رفت شب قدر من شروع می شد. همسرم همیشه شب های قدر خسته است. بچه که بودم مادرم هر طوری بود ما را شب های قدر بیدار نگه می داشت. با خودش به مراسم دعا و روضه می برد. من عاشق شب های قدر بودم با انکه چیز زیادی از آن شب ها نمی فهمیدم و گاهی هم دردامان مادرم به خواب می رفتم اماآن شب ها را دوست داشتم. این رویه سال ها با ما بود تا اینکه من به دانشگاه رفتم. آنجا هم دوستانم اهل مسجد و شب زنده داری های شب قدر بودند و بازهم می رفتم و این بار با تمام وجود دعا می کردم. هنوز هم یاد شب های قدر دانشگاه مان می افتم. آن شب ها بهترین شب های قدری بود که دیده بودم. فاصله میان خوابگاه تا مسجد زیاد بود و ما نزدیک سحر به خوابگاه برمی گشتیم. نسیم صبحگاهی آن روزها هنوز حجم ریه ام را پر می کند و دلتنگ می شوم. بعد از ازدواج شب های قدر کمرنگ شد. تنها بودم دیگر کسی نبود که با او به مسجد بروم و تنهایی میان حضور خسته ی اشیاء تا سحر قرآن بر سر می گذاشتم و دقایق آخر انگار که اجباری در کار باشد خسته و دلتنگ می شدم و مرتب به حرکت آرام عقربه ها نگاه می کردم. سال پیش دخترم هم کنارم بود و با من قرآن به سر گذاشت و خیلی دلش می خواست که امروز را هم کنارم باشد اما به او نگفتم که امشب شب قدر است. بیدار که می ماند صبحش همه در خواب می گذشت. داستان من با او فرق دارد. من این روزها به شب بیداری عادت کرده ام. شوق نوشتن با من کاری کرده که دوست ندارم شب های تنهایی ام را از دست بدهم و صبح ها نیز بازهم به شوق نوشتن در نسیم دل آویز صبحگاهی زودتر از هر وقت دیگری از بستر خواب برمی خیزم. شب قدر امسال در شوق نوشتن گذشت و تا می توانستم نوشتم و به جبران تمام روزهای کم کاری ام نوشتم. بعد همراه با برنامه رادیو به مناجات و راز و نیاز پرداختم. راز و نیاز مانند سوختی برای نوشتن انرژی ام را مضاعف کرد ومن بازهم بعد از به اتمام رساندن دعاهایم نوشتم. دقایق امسال در پیچ و تاب یاس رازقی خوشبو شده اند و چه زیباست سحرگاهان در سکوت رنگین گل های لاله عباسی.