شخصی سازی نکنید.
شخصیسازی هم جنبه خوب و هم جنبه بد دارد. منظور من در اینجا همان جنبه بد آن است. در اینجا با وجه خوب آن کاری نداریم.
در شخصیسازی مثبت برنامهها و راهکارها را در جهت پیشبرد اهداف با توجه به سلیقه و تواناییهای خودمان تغییر میدهیم تا مناسب ما باشند.
و اما در مورد دیگر با گفتن داستانی آن را برایتان روشن میکنم.
در دوران دبیرستان عادت داشتم هر مسئلهای را به خودم ربط بدهم. بااینکه دانشآموز منظم، باهوش و کوشایی بودم؛ اما هر وقت مدیرمان سر صف تمام دانش آموزان را جمع میکرد و شروع به نصیحت جمعی میکرد، به خودم میگرفتم. همیشه خودم را مقصر میشمردم. فکر میکردم حتماً کوتاهی داشتهام که مدیرمان اینطور میگوید. جالب این بود که کسانی که دقیقاً مورد خطاب او بودند، کمترین اهمیتی به این خطابه غرا نمیدادند. با این طرز تفکر، روزهای دبیرستان سختترین و بدترین روزهای زندگیام شد. بعدها این شخصیسازی در جاهای مختلف به سراغم میآمد تا اینکه متوجه شدم که طرز تفکرم اشتباه است؛ بنابراین تصمیم گرفتم اگر در مورد مسئلهای احساس بدی دارم و فکر میکنم من مورد خطاب هستم، حتماً از گوینده آن سؤال بپرسم و اجازه ندهم این تصور اشتباه منجر به خودخوری و رنجشم شود. البته این مسئله چیزی نیست که بشود بهراحتی آن را ترک کرد؛ اما با پرسش یا معطوف کردن ذهنم بهجای دیگر، میتوانم از آن گذر کنم.
در زندگی مسائل مهمتری وجود دارد که باید به آنها اهمیت بدهیم. نه دلخوریهایی که واقعی نیستند و تنها تصور شخصی ماست. برای همین بایستی با حرف زدن آنها را برطرف کنیم و توجهمان را به مسائل مهمتر معطوف کنیم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
یک پاسخ
آفرین لیلون
دقیقن
وقتی قسمت کلان زندگی رو آدم در نظر میگیره میبینه که این موضوعات رو باید کنار بذاره