روزنوشت بر اساس خواندن کتاب ۱۹۸۴ از جورج اورل
«در واقع چیزی که من می خواهم بدانم این است که شما فکر می کنید الان از آن زمان ها آزادی بیشتری دارید یا نه؟ الان رفتار انسانی تری با شما می شود؟…»
به صفحه تلویزیون خیره میشوم. شبکه اخبار، فیلم کوتاهی از صحنه زدوخورد معترضان اصفهان در بستر خشک زایندهرود را نشان میدهد. تعجب میکنم که بالاخره تلویزیونمان صحنههایی از اعتراضات مردم را نشان داد. بعد بیاختیار یاد سخنرانی میافتم که رئیسجمهور از اوضاع خوب مملکت و درست شدن اوضاع داشته است. دوباره ذهنم در کسری از ثانیه آن گفتوگوی رادیویی را به یاد میآورد که درباره کاهش تورم بوده است.
احساس میکنم آنها در کسری از ثانیه واقعیت را تحریف میکنند. به کمک رسانهها و احزاب گوناگون چیزهایی را به خوردمان میدهند که دلشان میخواهند ما بشنویم و واقعیت بایستی چیز دیگری باشد؛ اما طبقه کارگر چیزی را به یاد نمیآورد. فقط میداند که زندگی برایش سختتر شده است؛ اما رسانهها طوری وانمود میکنند که زندگی در چند سال گذشته سخت بوده و حالا اوضاع بهتر است. طبقه کارگر مجبور است که بپذیرد که اوضاع در حال بهبود است. وگرنه تنها روزنه امیدش هم بسته میشود.
عدهای دیگر سعی میکنند به بهانه روشنفکری و تغییر زندگی با دیدن چیزهایی که دلشان میخواهد، مشکلات را نبینند. این افراد از طبقه سرمایهگذار نیستند اما از طبقه کارگر هم نیستند. درد طبقه کارگر را ندارند. طبقه متوسطی از مردم هستند که سرشان را در لاک خودشان کردهاند و هراز چند گاهی متنی در جهت بهبود اوضاع جهان مینویسند. آنها نه از واقعیت امروز خبردارند نه از واقعیت گذشته چیزی میدانند.
طبقه سرمایهگذار هم که با جلوهگریهایشان اوضاع را برای طبقه کارگر سختتر میکنند. طبقه کارگر آرزو دارند فقط یکبار در کسوت این مرفهان بیدرد باشند و بعد سر بر بالین مرگ بگذارند؛ اما آرزویشان در کسری از ثانیه از یادشان میرود. سرگرمیهایی مثل نوشیدن الکل و کشیدن سیگار تا حد مرگ همهچیز را از یادشان میبرد.
عده ای از نوجوانان هم برای هماهنگ شدن با طبقههای دیگر، دست به هر حقارتی میزنند. با خالی کردن جیب پدرانشان و پوشیدن لباسهای آنچنانی آنهم برای چند صباحی خودشان را به حماقت میزنند و اینگونه در برنامهی تحمیقی که دولت برای طبقهی کارگر چیده است خودشان را سهیم میکنند.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده