درست شبیه دلفین به هر بهانهای چنگ میزنم که ننویسم. نوشتن برایم سخت شده است. یکی از دوستان گفته بود که اگر از نوشتن درآمدی عایدت نشود، بالاخره آن را رها خواهی کرد. آن روزها با سری پر از باد گفته بودم که دلایلم برای نوشتن چیز دیگری است. حالا هم دلیلم برای ننوشتن، پول نیست. هرچند که پول میتواند انگیزهای برای نوشتن ایجاد کند، ولی حالا دلیلم این نیست. دلیلم روزهایی استن که به راحتی از دست میروند و من آن را در کلمات دروغینی پنهان میکنم که از اعماق قلبم بیرون نمیآیند. نوشتن با ظاهری خشک و عصا قورت داده و با دوز و کلک امکان پذیر نیست. ل مدام در گوش دلفین میخواند: «دلفین تو نباید به عقب برگردی و خودت را با داستان مشغول کنی. حالا خوانندهها حقیقت را از تو میخواهند.» او مدام دلفین را تشویق میکرد که دلفین از خودش بگوید و تمام زندگیاش را روی دایره بریزد و دلفین به خاطر تمام ترسهایی که داشت، از نوشتن فرار میکرد. قبلتر نوشتن برایش آسان و لذتبخش بود، ولی اگر قرار بر این بود که فقط از خودش بنویسد، نوشتن برایش سخت میشد.
میدانم که خوانندهها این را بیشتر میپسندند، ولی نوشتن از خود با دردهایی همراه است. هر نویسندهای نمیتواند این دردها را تاب بیاورد. هجمهها و قضاوتهایی که از سمت نزدیکانت میشود، تو را از نوشتن دلسرد میکند و مدام با خودت میگویی ارزشش را داشت؟ نزدیکان از دور تو را رصد میکنند. هیچ نامه یا نظر دلگرم کنندهای برایت نمینویسند و به محض اینکه چیزی را در نوشتههایت آزارنده بیابند، در دورهمیهایشان که بدون حضور تو شکل گرفته است، تو را محکوم میکنند. دلیلش را نمیدانم. شاید به آن جسارتی که تو یافتهای حسودی میکنند. مثل «ز» که جسارت یافت و در برابر همه ایستاد و گفت که من دیگر تحمل عقاید تحمیلی شما را ندارم. بارها دیده بودم که همه «ز» را در خفا محکوم میکنند. روزی که پشت «ز» درآمدم و به او برای انتخابش حق دادم، بقیه هم جسارت «ز» را ستودند. کارهای زیادی هست که دوست داریم انجام دهیم و جسارتش را نداریم. جسارت ایستادگی در برابر سرزنشهای اطرافیان. خودمان جسارت نداریم و فردی که ترسش را به نهانخانهی افکارش راه نداده است و از قلههای ترسش بالا رفته است، محکوم میکنیم. نوشتن اگر با ترس باشد، لذتبخش نیست و زمانی میرسد که بالاخره تو را متوقف میکند. فاشگوییها نوشتن را ترسناک میکند و پنهانکاریها نوشتن را ملالآور و غیردوستداشتنی.
نوشتن مثل راه رفتن بر روی لبهی پرتگاه است. کافی است ذرهای به راست یا چپ متمایل شویم و بعد سقوط. تعادل میتواند ما را در مسیر نوشتن قرار دهد. همین ایجاد تعادل است که گاهی مشکل ساز میشود. تعادل را باید به ویراستار سپرد. سر و کلهی ویراستار باید بعد از اتمام آزادنویسی یا نوشتن اولیه پیدا شود. اگر زودتر از آن به او اجازهی عمل دهیم، با دستهای خود گور نوشتهمان را کندهایم.
پس در آزادنویسی آزاد و رها و بیهیچ ترس و قضاوت.