لیلا علی قلی زاده

نامه‌ای به یک دوست

دوست عزیزم سلام.
با آنکه مدت‌ها می‌شود که با تو حرف نزده‌ام و بسیار هم دلتنگ صحبت کردن با تو هستم، ولی به این نتیجه رسیده‌ام که حرف زدن آن هم از این فاصله و بی‌تماس چشمی چندان راحت نیست. بعد از چند کلمه‌ی شاد و پر‌انرژی ابراز دلتنگی می‌رسیم به مکث‌های طولانی و کلمات بی‌رمقی که به دنبال خداحافظی می‌گردند برای پایان مکالمه. انگار که حرف‌هایمان خیلی زود ته بکشد، ولی وقتی با هم هستیم، از بودن با هم سیر نمی‌شویم. می‌توانیم ساعت‌ها کنار هم بمانیم و هیچ نگوییم و دلمان هم نیاید که خداحافظی کنیم. خاصیت تلفن شاید این باشد که خورنده‌ی انرژی باشد. انرژی کلام‌مان در بُعد این فاصله‌های دور به ظاهر نزدیک گم می‌شود. مدت‌هاست که می‌خواهم با تو حرف بزنم و هر بار که به ساعت نگاه می‌کنم، می‌بینم که ساعتش گذشته است و من در حضور دیگران نمی‌توانم آزادانه با تو حرف بزنم. نمی‌خواهم کسی را در لذت حرف زدن با تو شریک کنم. نمی‌خواهم بگویم که بین‌مان چه گذشت و چه گفتم و چه شنیدم. می‌خواهم تک‌تک کلمه‌ها و جملاتی که بین‌مان رد و بدل می‌شود برای خودمان بماند. حتی نزدیک‌ترین افراد به من هم نمی‌توانند آن درکی را که من از دوستی با تو دارم، داشته باشند. باید ساعت‌ها کنارت باشند تا تو را دوست داشته باشند وبه دوستی با تو افتخار کنند. عزیزم بعد از مدت‌ها که خواستم و نتوانستم با تو حرف بزنم، برآن شدم که برایت نامه‌ای بنویسم به رسم ایام پیشین و بنشینم به انتظار جواب نامه‌ات. گاهی فکر می‌کنم که در فرستادن و گرفتن نامه لذتی بود که در هیچ پیام کوتاه یا تماس تلفنی نیست. تو در نامه می‌توانی آزادانه به تمام خاطرات و لحظاتی فکر کنی که با دوستت گذرانده‌ای و دوباره از نو آن لحظات را تجربه کنی. این تصور آزادانه در پیام‌های کوتاه و تماس‌های تلفنی وجود ندارد. تماس‌های تلفنی همیشه با یک شرم از ایجاد مزاحمت همراه است. من اینطورم. نگرانم که باعث تلف شدن وقت شنونده‌ام باشم. با نامه این حس را ندارم. خواننده‌ی نامه می‌تواند، خواندنش را به هر وقت که دوست داشت موکول کند. به هر حال هیچ فوریتی برای جواب این نامه وجود ندارد. این نامه فقط برای این نوشته شده است که دلتنگی‌ام را ابراز کنم. اگر از احوالات این روزهای من خواسته باشی بدانی، این روزها به انتظار مجوز چاپ کتاب جدیدم هستم و همزمان با آن روی تابلوی ششم و هفتم پاستل گچی‌ام کار می‌کنم برای گرفتن مدرک فنی و به احتمال زیاد، قرار است که مدتی را به کارآموزی در همان آموزشگاه مشغول باشم. حالا که دوره‌ام در حال اتمام است، دو به شک هستم که چه دوره‌ای را بیآغازم. استاد به من گفته است که اگرقصد آموزش دادن دارم، دوره‌ی سیاه قلم را شرکت کنم. با آنکه از کارهای سیاه قلم بچه‌ها لذت می‌برم، ولی مطمئن نیستم که از پسش بربیایم. مسئله‌ی حوصله در میان است و تو خوب می‌دانی که من چندان صبر و حوصله ندارم و نگرانم که وقتی اوضاع سخت شود و کار به درازا بکشد، همه چیز را رها کنم. بعد از یک وقفه‌ی دو ماهه در تمرینات ورزشی، دوباره با جدیت ورزش را شروع کرده‌ام. این‌بار خواهرم را هم با خودم همراه کرده‌ام. همچنان چند روز در هفته را به آموزش نقاشی به شاگردانم اختصاص داده‌ام. در خواندن زبان روسی جدیت روزهای اول را ندارم و گاهی مروری دارم که آموخته‌هایم از یادم نرود. به خواندن کتاب‌های ژوزه ساراماگو روی آورده‌ام. بعد از کوری، مرد تکثیر شده و بینایی حالا کتاب وقفه در مرگ را می‌خوانم. میان برخی جملات و وضعیتی که امروز بدان مبتلا هستیم، شباهت‌های زیادی می‌یابم. مثلاً امروز خواندم که مرگ نامه‌ای را برای رئیس سازمان صدا و سیما می‌نویسد و در آن نامه اعلام می‌کند که راس فلان ساعت دوباره به وظایف خود مشغول می‌شود. بعد مقامات دولتی، فیلسوفان، مفسران و خبرنگاران به جای این که به متن نامه و محتوای آن اهمیت بدهند، به دنبال غلط‌های املایی و نگارشی نویسنده‌ی نامه هستند. یعنی پرداختن به حواشی. چیزی که امروز زیاد در کشور می‌بینیم. مشکلات و مسائل مهم را به فراموشی می‌سپارند و مدام با مسائل کم‌اهمیت‌تر سر خودشان و سر مردم را گرم می‌کنند.

چند روز قبل از شروع مدارس رفتیم کرمانشاه. حیف از آن طبیعت و حیف از آن تاریخ باستانی که نادیده گرفته شده بود و کمترین اهمیتی به آن داده نشده بود. با این وجود مردم آنجا شاد بودند. شادتر از مردم شهرهای بزرگ که به ظاهر در رفاه بیشتری هستند. دو روز بیشتر آنجا نبودیم و نشد که بیشتر بمانیم. پروژه‌ی منحوس مونو ریل که قرار نیست هیچ‌گاه به اتمام برسد را آنجا هم دیدیم. بودجه‌ی مملکت صرف بی‌فکری‌ها و تصمیمات غلط دولت‌ها می‌شود. در همین کتاب اخیر خواندم که جمهوری‌خواه‌ها بعد از تعلیقی که در مرگ پیش‌آمده بود به دنبال حذف پادشاه و حکومت ریاست جمهوری بودند برای اینکه دستوراتشان بعد از یک دوره‌ی چند ساله ملغی می‌شود و دیگر لازم نیست از سیاست‌های دوره‌ی حکومت‌ آن‌ها پیروی کرد. فکر کردم که این مشکل در کشور ما هم وجود دارد و انگار نه انگار که باید بر اساس یک طرح جامع کشور را رو به آبادانی ببرند و هر کدام که می‌آیند با برنامه‌های خاص خودشان می‌آیند و بعد از پایان دوره‌شان، پروژه‌هایشان نیمه‌تمام می‌ماند و تنها بودجه‌ی مملکت است که بی‌جهت هدر می‌شود و کاش اوضاع اینطور نبود. به هرحال آن استان و شهرستان‌هایش ظرفیت‌های بیشتری برای آبادانی داشتند و اگر با دقت به ظرفیت‌هایش توجه می‌کردند، این مشکلات حاصل نمی‌شد. فکر می‌کنم شما هم در شهرتان همین مشکل را با مترو داشتید و مسئولان بی‌فکرانه، مدتی شهر را به آشوب کشیده بودند. نمی‌دانم مترو کارش به کجا کشیده است. مدت‌ها می‌شود که پا به شهرتان نگذاشته‌ام. قرار بود، وقتی آمدی و خبر زنده شدن شهر را به من دادی، هر طور هست خودم را به شهرتان برسانم و باز هم به یاد ان روزها کنار هم قدم بزنیم و از زیبایی‌های شهر سرشار از لذت شویم. شاید آمده باشی و شاید هم این‌بار والدینت به دیدنت آمده باشند. نمی‌دانم کار دیدار آن‌ها به کجا کشید؟ بالاخره موفق به دیدنت در شهر محل زندگی‌ات شدند؟

 از خودت برایم بگو. دوست دارم بیشتر درباره‌ی این روزهایت بدانم. درست از روزی بگو که از هم جدا شدیم. بیشتر از یک سال گذشته است. روزش را خوب به یاد دارم. دو اتفاق مهم در آن روز افتاد و ما سرخوشانه بی‌توجه به اتفاق‌های دور و برمان فقط از بودن در کنار هم لذت بردیم. به امید دیداری دوباره.

دلتنگ همیشگی دوستی پر مهرمان لیلا

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.