لیلا علی قلی زاده

با ایران همراه می‌شوم

ارتباطم را با این فضا از دست داده‌ام. عادت به کوتاه‌نویسی‌های تلگرام باعث شده است که دیگر نتوانم با این فضا ارتباط بگیرم. حضور چند مخاطب همیشگی در تلگرام باعث می‌شود که فکر کنم آنجا دیده می‌شوم و اینجا نه. چند روز پیش فکر می‌کردم که شاید باید نوشتن را هم کنار بگذارم چون شرطی شده‌ام. چون عادت کرده‌ام که دیده شوم و اگر دیده نشوم دیگر نمی‌توانم بنویسم. روزهایی می‌شد که خیلی کم می‌نوشتم و بیشتر نوشته‌هایم به انتها نمی‌رسید. داستان‌های نیمه تمام روزهای خشک‌قلمی سر به فلک کشیده است. کتاب جدیدی که به انتشارات سپرده‌ام از داستان‌های سال‌های پیش است. در این سالی که گذشت هیچ چیز تازه‌ای خلق نکردم. بیشتر حواسم پی نقاشی بوده است. البته از آن هم ناراضی هستم. چندان خوب پیش نمی‌رود. گاهی حالم از نقاشی هم به بد می‌شد، ولی باید تمامش می‌کردم. این یکی را برای گرفتن مدرک لازم دارم. «م» اصرار دارد که نواختن سه‌تار را هم بیاموزم. حالا وقتی از همه چیز خسته می‌شوم به سه‌تار پناه می‌برم. تنها زخمه زدن بر سیم‌های سه‌تار حالم را خوب می‌کند. بعد از کار با سه‌تاری که هنوز از آن هیچ نمی‌دانم همه چیز آسان‌تر می‌شود.

دیروز کتاب‌هایم رسید. در فاصله‌ی دو نقطه مرا به زندگی امیدوار کرد. فکر کردم از آن کتاب‌هایی است که باید آن را هزاربار خواند. از هر کتاب انگیزشی دیگری برایم بهتر است. ما ایران را داشتیم و دل‌بسته‌ی نقاشان دیوانه‌ی غرب بودیم. ایران تا آخرین لحظه‌ی حیات شور زندگی داشت و حیاتش با مرگی نافرجام به انتها نرسید. برای من که نقاشی می‌کنم و اصرار دارم که در دایره‌ی هنر باقی بمانم، خواندن این کتاب‌ها حیاتی است.

حالا کتاب را تورق می‌کنم و به همه جای آن سرک می‌کشم. بعدتر از تجربه‌های زندگی‌ساز ایران خواهم نوشت. شاید این نوشته‌ها روزی چراغ راه کسی باشند که در تاریکی جهان به دنبال کورسوی نوری می‌گردد.

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.