لیلا علی قلی زاده

مدار حال خوب

اولین روز چالش

امروز زندگی بر مدار نقاشی بود. از شب پیش که بهم ریخته بودم و نوشتن پناهم نشد، نقاشی مأمنی شد برای تولدی دوباره.

قرار بود برای شاگردانم طرحی بکشم و در کانال نقاشی قرار دهم. یک موز برای بچه‌های کوچک‌تر که به تازگی میمون را به آن‌ها آموزش داده بودم و سمور آبی برای رها و بزرگ‌ترها. شب موز را کشیدم. به قدری طبیعی شد که هوس خوردن موز به سرم زد. خوب شد در خانه داشتیم. حالم بهتر شد. ساعت از دوازده گذشته بود که رفتیم سراغ تماشای فیلم. فیلم شلاق را به پیشنهاد یک دوست دیدیم. فراز و فرودهای یک درامر جوان برای رسیدن به نقطه‌ای که استاد در نظر داشت. فیلم فوق‌العاده‌ای بود. آن فیلم مرا به فکر فرو برد. استاد همین هدف را دارد. می‌خواهد از ما یک نویسنده‌ی قدر بسازد نه یک نویسنده‌ی معمولی که چند سال بعد از نوشتن خسته شود. من همیشه در برابر نکوهش‌ها و توبیخ‌هایش کم آورده‌ام. استاد نمی‌خواهد من در سطح بمانم. برای رفتن به ژرفای نوشتن باید بیشتر تلاش کنم. تمرین و ممارست و ماندن در مسیر است که سازنده است.

امروز صبح بعد از نوشتن سراغ سمور رفتم. یک سمور واقعی را جلوی رویم گذاشتم و او را به دنیای فانتزی و خیال بردم. روی جعبه ابزار سمور نجار کلمه‌ی ماه را به زبان روسی نوشتم. پیش خودم فکر کردم که اگر مغازه‌ای داشتم، اسم اجرام آسمانی را رویشان می‌گذاشتم. لونا در زبان روسی یعنی ماه. همیشه اسم لونا را دوست داشتم. بعد چالش لیلا را دیدم. چالش ساخت زندگی. به این فکر می‌کنم که آیا من امروز زندگی‌ام را ساخته‌ام؟ فارغ از تمام دلخوری‌های کوچک روزانه، امروز تلاش کردم که روی مدار حال خوب بمانم. مگر حفظ حال خوب کم دستاوردی است؟ طبیعی است که این دستاورد بزرگی است و خوش‌حالم که به دلخوری‌های کوچک اجازه‌ی رشد و بالندگی ندادم و آن‌ها را در نطفه با سلاح نوشتن خفه کرده‌ام.