لیلا علی قلی زاده

جگرپز چینی

من همیشه می‌گویم که اگر چیزی را به نام خود ثبت نکردی، آیا واقعاً وجود داشته است؟ البته، من همواره به این نکته توجه دارم که گاهی اوقات بهترین ایده‌ها فقط به نام کسی دیگر ثبت می‌شوند!.                                     “مارک تواین”

 

در ایام قدیم زرگر جوانی در بلاد ایران بود که در ساخت جواهرات به چنان چیرگی دست‌یافته بود که آوازه‌اش به چین و ما چین هم رسید. در آن ایام پادشاه چین مردکی زن‌باره بود که سالی چندین بار تجدید فراش می‌کرد. عروس تازه‌اش بسیار پرتوقع بود، با این‌وجود به دل شاه بسیار نشسته بود. پادشاه با آن جبروتش مدام تملقش را می‌گفت که او را به خوابگاهش راه دهد. عروس هم که از آن زنان هفت‌خط و کار بلد بود، آزار پادشاه برایش تفنن شده بود. پس شرط کرد که جواهری از سازه‌های زرگر ایرانی برایش بیاورند تا او را اذن ورود دهد. پادشاه چین، چندین نفر را مأمور این مهم کرد تا از طریق راه ابریشم بروند و آن پسر را کت‌بسته به حضورش بیاورند تا در درگاه آن پادشاه برای عروس تازه هرچه دوست دارد، بسازد.

سرتان را درد نیاورم. مأموران چندین ماه در راه بودند و بماند که چه سختی‌ها در راه متحمل نشدند. بالاخره به محل اقامت پسر رسیدند و دیدند که ای داد بیداد پسر عیالی اختیار کرده است و دست عیال را گرفته و برده جاده چالوس. خواستند به جاده چالوس بروند که از اهالی محل شنیدند که مسیر جاده چالوس بر خلاف راه ابریشم مسیری سخت و صعب‌العبور است و با وجود زیبایی‌هایی که دارد، خطرات جانی هم دارد. مأموران که از پادشاه چین بیشتر رعب داشتند، خطر جاده را به جان خریدند. در همان ورودی جاده با بساط جوجه و بلال تنوری روبرو شدند. مأموران راهداری دولت ایران هم جاده را بسته بودند. آن‌ها چندین شبانه روز کنار ورودی جاده چالوس ماندند و با مسافران دیگر که قصد بازگشت نداشتند، بلال و جوجه و ایضاً جگر و خوش‌گوشت میل نمودند و فهمیدند غذاهای دربار پادشاهی‌شان مفت نمی‌ارزد و غذای خوب فقط در بلاد ایران و آن هم ورودی جاده چالوس.

چند روزی همان‌جا ماندند و خبری از باز شدن جاده نبود. وقتی دیدند قرار نیست جاده باز شود،  دوباره به چین بازگشتند. دوباره همان راه سخت و سختی‌های بیش‌از توانشان را تحمل کردند تا ماوقع ماموریت خطیرشان را برای پادشاه بازگویند. خیلی بهروز بودند که پادشاه بی‌خیال آن عروس شده بود و چشمش دختر دیگری را گرفته بود که به هیچ وجه دنبال تجملات نبود و حاضر بود با نان خالی هم با پادشاه سر کند، ولی مأموران که راه پول درآوردن را یاد گرفته بودند، بساط جگرکی راه انداختند و کاری کردند که پادشاه زن‌باره به مردی شکم‌پرست تبدیل شود و مدام با اهل و عیالش بیاد جگرکی و جگر تازه و آبدار سفارش دهد.

مردم چین چنان شیفته‌ی جگرکی شدند که همه‌شان به این شغل روی آوردند و حتی جگرپز چینی هم به اقصی نقاط دنیا صادر کردند. چین است دیگر. دانش را از ایران می‌گیرد و به نام خودش ثبت می‌کند.

 

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.