لیلا علی قلی زاده

بالاخره باید از غار بیرون بیام.

این سال‌ها درست به مثابه‌ی اصحاب کهف بودم. کرونا و بعد اغتشاشات بعد از مرگ آن دختر، پایم را به غار کشاند. چیزهای زیادی را از دست دادم. یکی از آن‌ها میل به زندگی و میل به حرکت بود. به دنبال هیچ چیز نبودم. در همین غار کوچک تنهایی‌ام خوشحال بودم. با اینکه استاد بارها مرا به نصب شبکه‌های اجتماعی مختلف تشویق کرده بود، ولی مدام از نصب این و آن شبکه‌، طفره می‌رفتم. فکر می‌کردم این شبکه‌ها فقط انزوا و غم به بار نمی‌آورد، زخم‌ها و دمل‌های حسرت و حسارت را هم باز می‌کند. چرک و عفونت تمام وجودم را پر می‌کند و دیگر هیچ راهی برای درمانش نخوام یافت. همانطور که «ن» بعد از آن که تمام زندگی‌اش شد، فلان شبکه از همسرش جدا شد و بعد باز هم خوشبخت نبود.

شروع یک دوره‌ی حضوری

بعد از صحبت‌هایی که با آقای «ف» داشتم، به این نتیجه رسیدم که باید دست از این انزوا بکشم. بالاخره باید از غار بیرون می‌آمدم. با موسسه‌ی ترنم صبا تماس گرفتم. با کاغذ کاهی هم همینطور. تنها کاغذکاهی دوره‌ی حضوری مناسب مرا داشت. این تماس خرج زیادی روی دستم گذاشت. ابزاری را که مدت‌ها می‌خواستم و دلم نمی‌آمد، بخرم با اجبار استاد خریدم. وقتی به خانه برگشتم، فکر کردم که اشتباه بود. بعد به استاد پیام دادم و استاد مجبورم کرد فلان شبکه و برنامه را نصب کنم. به خاطر یک تصویر وارد پینترست شدم و چنان محو زیبایی دنیای پینترست شدم که فکر کردم چرا تا به حال خودم را محروم کرده بودم. با اینکه سال‌ها پیش دوستم «ع» به من درباره‌اش گفته بود، ولی مدام مقاومت می‌کردم. دیروز تا به خانه رسیدم با وجود درد و سوزش چشم‌هایم، با وجود خستگی فراوان، با وجود درد عضلات و تمام افکار آزار دهنده‌ای که در سر داشتم، به سراغ پینترست رفتم. گشت و گذار در میان تصاویر پینترست، مثل زایش دوباره‌ی امید بود. احساس کردم برای اجرای این تصاویر نیاز به استفاده از تک‌تک ثانیه‌های عمرم را دارم. جعبه‌ی مداد‌های رنگی‌ام را باز کردم. وقتی مداد سبز را به دست گرفتم، دستم درد نمی‌کرد. چشمم هنوز می‌سوخت، ولی نوری که از رنگ زرد و نارنجی متصاعد شد، چشمانم را آرام کرد. بعد از کشیدن گلبرگ‌های گل روییده بر روی بام، دیگر هیچ خستگی نداشتم، ولی ساعت از دوازده گذشته بود و مجبور بودم برای شروع طوفانی روز بعد به بستر بروم و باز هم پینترست مرا رها نکرد. صبح به محض بیدار شدن اولین کارم گشت و گذار در پینترست بود.

ملاقات با توکا

دیروز با یک توکای نوک آبی و یک توکای نوک نارنجی بزرگ از نزدیک برخورد کردم. فوق‌العاده بودند. وقتی به چشم‌های درشت و خوش رنگشان خیره شدم، فکر کردم می‌توانیم برای هم دوستان خوبی باشیم. توکای نوک آبی در برابر تعریف‌های من واکنش نشان می‌داد و با چشم‌های مهربانش به من می‌خندید. بعد هم شیطنتش گرفت و شروع کرد به بازی کردن.

در آن پرنده فروشی، پرنده‌های زیبای فوق‌العاده‌ای بودند. حتی یک جفت مرغ بهشتی هم بود که در عمرم پرنده‌ای به زیبایی آن‌ها ندیده بودم، ولی من محو نگاه مشتاق توکا شده بودم. انگار فهمیده بود وبلاگ و کانالم را به نام او نامگذاری کرده‌ام. دیروز خیلی مقاومت کردم که هیچ پلاتی ار کار نگیرم، ولی زور استاد چربید. بعد فکر کردم من چقدر معلم بدی هستم که مدام به خواهش دل شاگرد رفتار می‌کنم. به رها گفتم که دیگر بدون تمرین نیاید. از شاگردانی که مدام بهانه می‌اورند خسته هستم. «ش» در یکی از وبینارهای استاد نویسندگی‌ام گفت: «مدام به دنبال فرصتی هستم برای خواندن فلان کتاب.» استاد گفت: «هیچ وقت پیدا نمی‌کنی.» استاد از بهانه بیزار است. واقعیت این است که هرچقدر بزرگ‌تر می‌شویم فرصت‌هایمان کمتر و بهانه‌هایمان بیشتر می‌شود، ولی اگر طالب حقیقی چیزی باشیم، فرصت‌ها را پیدا خواهیم کرد.

لذت بردن از کارها با همراه دوست‌داشتنی

من از بردن ماشین به کارواش بیزارم. قبلاً دوست داشتم، از وقتی گربه آمده است، از شستن ماشین لذت می‌برم. دیروز قبل آمدن شاگردان با یک دستمال و یک سطل آب به همراه عسل برای تمیز کردن ماشین رفتیم. در تمام مدت می‌خواست دستمال را از دستم بگیرد. بعد که مطمئن شد، دستمال را به او نمی‌دهم. یک کوشه ایستاد به تماشا. یک عکس فوق‌العاده از او گرفته‌ام. دیشب در ترافیک با «م» به زیبایی خارق‌العاده‌ی او خیره شده بودیم. همه‌چیزش متناسب است. فکر کردم اگر انسان‌ها این همه زیبایی داشتند، دیگر خدا را بنده نبودند.

منتظر یار نوشتنم هستم. ساعت از هشت صبح گذشته است. هنوز از یار خبری نیست. لابد خواب مانده است. آفتاب که نورش را نپاشد، آدم فریب می‌خورد. لابد آسمان شهرشان حالا ابریست. بعد از او می‌پرسم.

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.