از همان اول بر سر تغییراتی که بر سر ساعات کلاسها میدادند، با آنها مشکل داشتیم. اصلا برایشان مهم نبود که دانشآموز ممکن است غیر از کلاس آنها کلاس دیگری هم داشته باشند.
مدام مجبور بودم ساعت کلاس موسیقی را با هزار بدبختی تغییر دهم. این اواخر که کلاس موسیقی را به ساعات پایانی شب انداخته بودیم. موسسهی زبان باید بسته میشد تا خیالمان از این تغییرات بدون برنامه راحت شود.
تابستان شد و کلاسهای زبان تابستانی جوری بود که صبح تا شب دختر هیچ کلاسی نداشت. در کلاسی ورزشی ثبت نامش کردیم و کلاس ورزشی مرامش را تغییر داد. قوی شد. پر انرژی و منظم. چیزی که در زبان نیاموخته بود.
عاشق ورزش شده بود. سلامت جسم و روحش برایم اهمیت داشت. با شروع مدرسهها برنامهی کلاس زبان با کلاس ورزش تداخل پیدا کرد. موقع مدرسهها یک هفته کلاس میرفت و یک هفته کلاس نمیرفت. گفتند ترم بعد تغییرات را طوری اعمال میکنند که دخترم به کلاس ورزشیاش برسد.
دیشب در حال نوشتن بودم که دخترک شروع به گریه کردن کرد. تمام صبح دعا کرده بود که کلاس زبان و ورزش تداخل نداشته باشند که مجبور نباشد یکی را فدای دیگری کند. حالا کلاسها را طوری برنامهریزی کرده بودند که باید قید یکی را به طور کل میزد.
گفتم: «ورزشت رو میری. کلاس زبان رو هم میریم یه آموزشگاه دیگه.»
گفت: «اگه آزمون بگیرن و بیفتم ترم پایینتر چی؟»
گفتم: «قرار نیست مسابقه بدی که مدرک بگیری و قابش کنی. قراره به زبان مسلط بشی و حالا اگه از اولم شروع کنی اهمیتی نداره، ولی حق نداری رهاش کنی چون تا آخر بهش احتیاج داری.»
گفت: «چرا؟»
گفتم: «بزرگ که بشی، میفهمی بلد نبودن زبان چقدر آدم رو لنگ میکنه.»
بعد داستان زبان بلد نبودن چخوف را برایش تعریف کردم.
چخوف بیچاره چون غیر از روسی، زبان دیگری بلد نبود، مجبور بود کتابهایی با ترجمههای بد را بخواند و همیشه از این مسئله در عذاب بود.
گفت: «اخیش. خیالم راحت شد.»
به مسئول موسسه اعتراض کردم و بدون اینکه جوابم را بدهد، اعتراض کتبیام را پاک کرد. من که آب از سرم گذشته بود و دیگر خیال نداشتم دختر را به آن مؤسسه بفرستم، باز هم اعتراض کردم. هر چند میدانستم که به اعتراضم اهمیت نمیدهند.
یادتان باشد این جمله که میگویند همیشه حق با مشتری است. مخصوص کشور ما نیست، ولی وقتی هستی میگوید: «مامان نباید اعتراض کنیم. ما حق نداریم» با وجودی که میدانم این جمله برای ما نیست باز هم میگویم: «هستی جان یادت باشد همیشه حق با مشتریست»
شاید روزی اینجا هم به حق و حقوق مشتریها احترام گذاشتند و مطالبهگریشان را به حساب وقاحت و پرروییشان نگذاشتند.
4 پاسخ
پارسال منم این مشکل رو با کلاسهای رهام داشتم تا اینکه رهام تصمیم گرفت ورزش رو کنار بزاره. امسال هم به همین دلیل وزش رو به تابستون موکول کردیم. کاش کمی درک متقابل و احترام به مشتری رواج پیدا میکرد.
عهدیه جان من متوجه شدم هستی توی ورزش خیلی حس و حالش خوبه و رشد میکنه. برای همین موسسه رو تغییر دادم و الان هستی رو میبرم اشتیاق. با اینکه راهم دور میشه، ولی نمیخوام اینجوری اذیت بشه.
سلام لیلاجان
«همیشه حق با مشتریست» مخصوص کدوم کشور هست؟ واقعا کشوری هست که مراعات کنه؟
و اینکه من واقعا از موسسه پیدا کردن بریدم… چه برای زبان و چه قرآن و چه موسیقی…
فعلا پسرام پیش خودمن و تصمیم دارم یه سری کارها رو با هم پیش ببریم،مثه موسیقی و زبان و قرآن رو تا به یه سن مشخصی برسن.
اما باشگاه رو میره. اونو دیگه نتونستم کاری کنم. چونکه بشدت از ورزش فراریام.😅
فک کنم هستی به سنی باشه که بتونه از اپلیکیشن استفاده کنه، اگه اینطوره این اپلیکیشن رو بهت پیشنهاد میدم«زبانشناس پرو».
سپیده با وجود تمام ناراحتیهایی که برام توی ارتباط با موسسات ایجاد میشه، ولی تجیحم اینه که هستی تجربههای بیشتری در ارتباط با جمع رو داشته باشه . یعنی علاوه بر مهارتهای تخصصی میخوام مهارتهای ارتباطی رو هم یاد بگیره.