۲۵ آگوست
از مارتا به لنا
لنای عزیز دیروز نامهتان به دستم رسید. در نامهتان ذکر کرده بودید که میخواهید از آموزش کودکان من انصراف دهید. میدانید واقعیت امر این است که من جا خوردم. اصلاً انتظار نداشتم که درست یک هفته مانده به شروع سال تحصیلی، برایم چنین چیزی بنویسید. اصلاً به این فکر کردهاید که من چطور میتوانم فرد دیگری را جایگزین شما کنم؟ اگر میخواستید به هر دلیلی انصراف دهید باید زودتر به من اطلاع میدادید. در این موقع پیدا کردن معلمهی خوب سخت است. از طرفی بچهها به شما انس گرفتهاند. شما در نامهتان نوشته بودید که به دلایل شخصی، انصراف میدهید و این انصرافتان هیچ ربطی به من یا خانوادهام ندارد. فکر میکنید من متوجه نیستم که خانوادهتان شما را تحت فشار گذاشتهاند که به خانهی ما رفت و آمد نکنید؟ درست چند روز قبل از نامهی شما، نامهای هم از مادرتان دریافت کردم. لحن نامهی مادرتان بسیار توهینآمیز بود. او به من گفته بود که باید حواسم به همسرم باشد و معلمههایی سن و سالدارتر را برای آموزش بچههایم استخدام کنم. آیا همسر من رفتار توهینآمیزی انجام داده است؟ متوجه نمیشوم چطور مادرتان چنین افکار پلیدی را در سرش میپروراند؟ شاید باید لازم باشد که او را به نزد روانپزشک ببرید. اینطور افکار متوهم تنها از یک ذهن بیمار برمیآید. خودتان خوب میدانید که همسر من در سال چند روز بیشتر خانه نیست. این اوقات به قدری کم است که من در آن روزها از شما خواسته بودم که به خانهی ما نیایید. شما اصلاً همسر مرا دیدهاید؟ خودتان میدانید همسرم بیشتر اوقات در سفرهای دریایی است. آیا این را به مادرتان نگفتهاید؟ چرا لحن مادرتان اینطور توهین آمیز بود؟ من از دست مادرتان دلخور هستم، ولی این دلخوری هیچ ارتباطی به شما ندارد و نمیتوانم قبول کنم که آموزش دلبندانم را رها کنید. سال دیگر آنها باید در مدارس عمومی حاضر شوند، در حالی که هنوز نمیتوانند به خوبی به زبان ایتالیایی صحبت کنند. نامهی مادرتان هم پر از ایراد بود. چرا زنی تا این حد کمسواد سعی میکند به زبانی غیر از زبان مادریاش نامه بنویسد؟ شما به من گفته بودید که ایتالیایی هستید و حال اینکه مادرتان به زبان انگلیسی برای من نامه نوشته است. نکند شما یک دو رگه هستید؟ میدانید که من نسبت به دورگهها احساس خوبی ندارم و اگر بدانم که شما دورگه هستید، حقوقتان را کمتر از آنچه مقرر کرده بودیم خواهم داد. در ضمن در نامهتان ذکر کرده بودید که از باغبان از جانب شما عذرخواهی کنم. آیا برای چیدن یک شاخه گل تا این حد ناراحت هستید که میخواهید از باغبان عذرخواهی کنید؟ شما روحیهی لطیفی دارید و من نگران شما هستم. البته باغبان هم از روزی که آن گل سرخ را در دست شما دیدم، کمی عصبی و تندمزاج شده است و من نمیفهمم که یک گل چه ارزشی میتواند داشته باشد. اگر به این رفتارش ادامه دهد، باید عذرش را بخواهم. بهتر است خودتان برگردید و از او عذرخواهی کنید. شاید اگر خودتان عذرخواهی کنید، رفتارش بهتر شود و من مجبور نباشم او را اخراج کنم. پیدا کردن باغبان خوب کار آسانی نیست. راستی چرا خواسته بودید از آشپز عذرخواهی کنم؟ آیا بیاجازه به منطقهی تحت فرمانروایی او وارد شدهاید؟ وقتی شما به اینجا میآیید خیالم از بابت عزیزانم راحت میشود و میتوانم کمی با دوستانم باشم، ولی انگار در نبود من، اوضاع چندان هم امن نیست. راستی چرا دربارهی مترس خودتان با مادرتان حرف نمیزنید. فکر میکنید من نمیدانم که شما با کسی قرار و مدار میگذارید. شاید بهتر بود که مرا هم با او آشنا میکردید. به هرحال شما جوانید و بیتجربه و من نگران هستم که با این روحیهی لطیفی که دارید، کار دست خودتان بدهید. آن طور که پیداست مادرتان شما را با او دیده است و شما برای این که خودتان را تبرئه کنید، به او گفته بودید که او همسر من است و برای کاری با او بیرون رفته بودید. من میتوانم از این جرم شما چشمپوشی کنم. خودتان خوب میدانید که من نسبت به خدمه و افرادی که برایم کار میکنند، مهربانم، ولی دروغگویی خط قرمز من است. اصلاً خوش ندارم کسی مرا با دروغهایش به دردسر بیندازد. یادتان هست که روز اول کار چه چیزی به شما گفته بودم. به هرحال اگر میخواهید به سر کارتان برگردید، باید از اشائهی دروغ دست بردارید.
۵ سپتمبر
لنای عزیز من متوجه رفتار شما نمیشوم. من در نامهی قبلی به شما گفتم که باید بر سر کارتان حاضر شوید و شما دوباره برایم نوشتید که شما چیزی به مادرتان در اینباره نگفتهاید و مادرتان خودش چنین برداشتی کرده است. چطور مادرتان چنین برداشتی کرده است؟ من متوجه نمیشوم که مترس شما چه ارتباطی به من دارد و چرا مادرتان فکر کرده است که مترس شما همان همسر من است؟ آه خدای من. امکان ندارد؟ نکند شما با آلبرتو قرار میگذارید؟ خدای من شما بدترین معلمهی تاریخ هستید. فکر میکنید من متوجه ارتباط شما با آشپز و باغبان نشده بودم. من فکر کردم شما جوانید و حق دارید گاهی خوشگذرانی کنید، ولی حالا فکر میکنم که شما از آن دخترهای احمق هستید که به دنبال پیش پا افتادهترین عشقها هستند. دیگر هیچ وقت نمیخواهم شما را ببینم.
۱۰ سپتمبر
لنای عزیز نامهتان را خواندم. لحن نامهتان را دوست نداشتم و احساس کردم که شما مرا تهدید میکنید. با این حال همهی اینها را میگذارم به حساب جوانی و خامیتان و از شما رنجشی به دل نمیگیرم. شما میتوانید به سر کارتان برگردید مشروط به اینکه دیگر آلبرتو را نبینید و رازی که دربارهی من میدانید را پیش خودتان نگه دارید. من این دوشنبه شما را خواهم دید. بچهها دلتنگتان هستند.
۱۵ سپتمبر
لنای عزیز مگر من تا به حال به شما کم خوبی کردهام که اینطور دستمزد مرا میدهید. این رقمی که میخواهید خیلی زیاد است، ولی مطمئنم که میتوانیم دربارهی حقوق به توافق برسیم. بهتر است که خباثت را کنار بگذارید و مرا تهدید نکنید وگرنه من هم خوب میدانم که چه باید بکنم. آلبرتو هم برای خودتان باشد. من دیگر با آلبرتو کاری ندارم. البته از اول هم کاری نداشتم و ملاقاتهای ما به چند قرار دربارهی برخی مسائل اجتماعی منتهی شد. خودتان میدانید که من یک زن شوهردار هستم و به دنبال هیجانات زودگذری که جوانها به دنبالش هستند، نیستم.
۲۰ سپتمبر
لنای عزیز دیروز آلبرتو به اینجا آمد و کارت دعوت عروسیتان را برای من آورد. اصلاً متوجه نمیشوم که چطور اینطور زود تصمیم به ازدواج گرفتید؟ شما آلبرتو را خوب میشناسید؟ شما باید عاقلتر از این حرفها باشید. آلبرتو خوب حرف میزند، ولی جوان کم تجربهای است و تازه پولی هم در بساط ندارد. زندگی با او برایتان فلاکت بار میآورد. من به آلبرتو مبلغ قابل توجهی پول نقد دادهام، ولی بالاخره که چه؟ آن پول تمام میشود و شما به دریوزگی خواهید افتاد. در ضمن دیگر به حضور شما احتیاجی نیست. فکر کردم معلم آقا بهتر از یک معلمهی بیچشم و رو مثل شما است. امیدوارم که با آلبرتو خوشبخت شوید. هرچند که بعید میدانم. اگر بدبختی زود گریبانتان را گرفت، به سراغ من نیایید.