لیلا علی قلی زاده

گشت و گذار در کویری لم یزرع

بدون اینکه بداند حرف‌هایش چه تاثیری دارد، پای نوشته‌های آن یکی نوشت اینجا مرغزار نیست که صدای جویبارش هوش از سر آدم ببرد. اینجا کویر است خشک و لم یزرع.

آن یکی با دیدن این نوشته، قلبش چون گنجشکی که رمیده باشد، در سینه‌اش تپید. فکر کرد این کویر خشک و لم یزرع، این بیابان خفته در سکوت، آیا ارزش زیستن دارد؟ چند روز است که دوباره دست و دلش به نوشتن می‌رود؟ چند روز است که دوباره عاشق قلم شده است؟ آیا آنقدر عاشق نوشتن است که بدون هیچ خواننده‌ای به نوشتن پایبند بماند؟ اصلاً برای چه می‌نوشت؟ آیا برای این نمی‌نوشت که خودش را بیان کند و زیر کوهی از سکوت خم نشود؟ حالا چطور شده بود که نوشته‌هایش به کویری خشک و لم یزرع تشبیه شده بود؟ این اوج بی‌انصافی بود. مگر آن یکی برای گشت و گذار در مرغزار نوشته‌های او نیامده بود؟ پس چطور شده بود که اینطور بی‌رحمانه نوشته‌هایش را به بیابان تشبیه کرده بود؟ آسمان دلش مه‌گرفته بود. قساوت زهری بود که در کامش ریخته شده بود. نمی‌توانست هیچ گله و شکایتی داشته باشد. خودش این را خواسته بود. خودش خواسته بود که در سکوت بنویسد به امید اینکه روزی چکاوکی بر شاخسار درختان مرغزارش آوازی سر دهد. او نمی‌خواست بی‌جهت دشت را از پرنده‌های خوش الحان با بال‌های الوان پر کند. پرنده‌هایی مهاجر که دیر یا زود از روی شاخه‌های دشت پر می‌کشیدند و به دشتی دیگر پناه می‌بردند. او پرنده‌ای را می‌خواست که آوازش ماندگار باشد.

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.