لیلا علی قلی زاده

داستانی پر بز

به مولا علی ما نمی‌خوایم ننمون رو خراب کنیم، ولی خدا وکیلی این ننه ما رو بزگیرآورده بود و هی به ریش ما می‌خندید.

حالا ما یکم شیش می‌زنیم، ولی نه اونقدر که فرق نیم من گوشت رو با یه مثقال گوشت تشخیص ندیم.

ما طبق عادت هر جمعه دست زن و بچه رو می‌گرفتیم و می‌رفتیم خونه‌ی ننه. قبلشم واسه اینکه ننمون پیش عروس و نوه‌هاش خجل نشه، خودمون می‌رفتیم، گوشت و بقیه مخلفات آبگوشت بزباش رو می‌گرفتیم و می‌دادیم دست ننه تا برامون یه آبگوشت بزباش مشتی بار بزاره. زنمون همه چی بلد بود، ولی بزباش ننه یه چی دیگه بود.

ما گوشت زیاد می‌گرفتیم. بابا خدابیامرزمون می‌گفت بزباش باید پرملات باشه. اگه کل هفته نون و ماست سق می‌زدیم، طوری نبود، ولی جمعه باید بزباش مشتی می‌خوردیم.

مدتی بود متوجه شده بودیم، بزباش ننه تغییر کرده. هرجمعه‌ای که ننه بزباش رو می‌زاشت جلومون، حس می‌کردیم که گوشت آبگوشت کمه، ولی به روی خودم نمی‌آوردیم. هربار کمتر از قبل می‌شد و تا اینکه دیگه فقط آب و نخود بود.

بهش گفتیم: «ننه خدایی ما رو بزگیر آوردی؟ این بزباشه؟ گوشتش کو؟ همش که نخود و آبه.»

ننه گفت: «خدا خیر نده این قصابه رو. همش چربی بود. چربی هم که آب میشه ننه، خودت می‌دونی.»

گفتیم: «ننه خیلی باحالی بابا. خودم گوشت لخت گرفته بودم و یکم دنبه روش. چربیش کجا بود؟ می‌خوای آبروم رو پیش زنم ببری؟»

ننه مدام انکار می‌کرد و ما مدام اصرار که تو داری به سرمون شیره می‌مالی و ما راضی نیستیم. بالاخره دست از انکار برداشت و گفت: «ننه تو که غریبه نیستی. گفتم یکم از گوشت بردارم برای طول هفته، یهو یه مهمونی اومد، یه چی تو خونه باشه، غذا درست کنم.»

گفتیم: «ننه. هر روز هر روز، کی میاد خونت؟ نکنه با رفیق رفقات، سور و ساط کباب خوری راه می‌ندازی؟»

ننه گفت: «خیر نبینی بچه که می‌خوای من رو بی‌آبرو کنی. مگه من بزچرونم؟ من و چه به این کارها؟»

گفتیم: «ننه، همسایه‌ها یه چیزایی می‌گفتن، من جدی نگرفتم. گفته بودن ریخت و پاش زیاد داری. انگاری یه جوونکی گاهی اینجا پیداش میشه. اون کیه؟ نکنه گوشت رو برای اون کش می‌ری؟ خودت که این همه گوشت نمی‌خوری.»

ننه گفت: «اینا بعد مرگ آقات می‌خوان برای من حرف دربیارن. تا بابات زنده بود مدام وسط رابطه‌ی من و بابات  بز رقصونی کردن که بابات من رو طلاق بده. خیر ندیده‌ها چشم نداشتن ببینن زن بابات از زن اونا سرتره. انگار بابات لیاقت من رو نداشت. حالا هم که بابات سرش رو گذاشته زمین، بازم پشتم حرف درمیارن. آره ننه یه جوونی میاد اینجا. خواهرزاده‌ی یکی از دوستامه. دانشجوئه. یوقتایی که نتونه بره پیش خاله‌اش، میاد اینجا. پسر خوبیه. دلم براش سوخت. غیر خاله‌اش کسی رو نداره. اونم که شوهر خاله نامردش هر چند وقت یه‌بار از خونه میندازتش بیرون. جایی رو نداره بنده خدا.»

گفتیم: «ننه حواست هست داری چی‌کار می‌کنی؟ تو دیگه جوون نیستی‌ها. نکنه بخوای پات رو کج بزاری؟ به مولا اگه کج بزاری، چشمم رو روی همه چی می‌بندم و یه کار دست خودم و خودت می‌دم.»

گفت: «تو هم با بقیه دست به یکی کردی، ننه‌ات رو خراب کنی؟» و بعد شروع کرد به گریه کردن و نفرین کردن ما.

گفتیم: «ننه. بابا رو با همین کارا به کشتن دادی.»

گریه‌اش را تمام کرد و گفت: «به من چه؟ اون تو تجارت بزآورد و مال و اموالش رو باخت. همن باعث شد دق کنه. خدا بیامرز جونش به پولش بند بود.»

گفتیم: «ننه خدایی از پولای بابا کش نمی‌رفتی؟»

دوباره گریه کرد و گفت: «ذلیل بشی پسر که من رو می‌خوای آخر عمری بی‌آبرو کنی. من برای بابات کم نزاشتم. حتی آفتابه لگن مسی جهازم و چندتا دیگچه رو گذاشتم واسه فروش، نامردا دیدن دستمون تنگه، بزخری کردن

گفتیم: «اون ضربه‌ی آخرِت به بابا بود. پولای بابا رو هم اینجوری به باد دادی.»

گفت: «من چه می‌دونستم اون آدم بزدل، پولاش رو به جای بانک، توی آفتابه پنهون می‌کنه. آخه کدوم آدم عاقلی پول رو تو آفتابه می‌کنه؟ تو بگو. عقل جنم به این کارا نمی‌رسید.»

بهش گفتیم: «عقل جن نمی‌رسید و عقل تو خوب می‌رسید. بابا هر سوراخ سمبه‌ای پولش رو قایم می‌کرد، تو پیدا می‌کردی.»

و ننه باز هم گریه کرد و با گریه ما رو از خونه‌اش بیرون کرد.

بله ما نمی‌خوایم ننمون رو خراب کنیم، ولی از همون اولم دستش کج بود. ما که بز نیستیم، پولای آفتابه رو هم خودش برداشته بود تا خرج رفیق‌بازی‌هاش کنه. این جوونک رو هم که خدا عالمه، حالا ما باز خودمون رو به خریت می‌زنیم و چشم‌مون رو می‌بندیم. آدم نباید ننه‌اش رو خراب کنه، ولی بابام از دست ننمون مرد. اینو دیگه همه می‌دونن. می‌خواین برین از در و همسایه بپرسین.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

4 پاسخ

  1. قلم بـه دست گرفتم کـه حرف حق بنویسم

    هر آنچه را نتوان گفت بر ورق بنویسم
    قسم بـه جان قلم خورده ام کـه نای قلم را
    بـه دست گیرم و تا آخرین رمق بنویسم
    بر ان سرم کـه بـه رغم محیط در همه ی جایی
    هر انچه حق بپسندد بـه حقِ حق بنویسم

    روز فکر هاي‌ خلاق

    روز اندیشه هاي‌ نو، روز قلم مبارک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.