قبلاً بیسواد بودم و نمیتونستم یه نامهی ساده هم بنویسم، ولی حالا اوزاع فرق کرده. میتونم برای مادربزرگ نامه بنویسم. مادربزرگ نامههای من رو خیلی دوست داره. بابا میگه، نامههای تو مادربزرگ رو میخندونه. منم برای خوشحالیش تندتند نامه مینویسم. الان حتی میتونم لقتنامه رو هم بخونم. الان طفریحمون با زری، بازی با لقته. اون یه کلمه میگه و من معنیش رو توی لقتنامه پیدا میکنم. البته لقتنامهها خیلی بد نوشته شدن. تصمیم دارم وقتی به قدر کافی با سواد شدم، یه لقتنامهی تازه بنویسم. یه چیزی که همش مجبور نباشم به معنی کلمهی دیگه رجوع کنم.
توی مدرسه، ما هیچ اجباری نداشتیم که بعد از سال سوم بریم، سال چهارم و بعد چهارم بریم سال پنجم. من میز و سندلیم رو خیلی دوست داشتم و تا چند سال، سال سوم موندم. بعد که معلم سال سوم مریض شد و دیگه نیومد، معلم جدید میز و سندلیم رو از من گرفت و منم از حرسم، رفتم کلاس چهارم. کلاس چهارم رو اصلاً دوست نداشتم. معلم فقط فرمولای ریاضی مینوشت و من هیچ لقت تازهایی توی کلاس چهارم یاد نگرفتم. بزور هم من رو توی اون کلاس نگه داشت. من از کلاس چهارم متنفر بودم. تازه توی کلاس پنجم بود که من با سواد شدم و بهم گفتن میتونم برم خونه. مامان و بابا از اینکه من به این زودی باسواد شدم، خیلی ناراحت شدن. برای همین زری رو مجبور کردن که بشینه و با من لقتبازی کنه. اونا فکر میکردن که من باسواد نشدم. میخواستن متمئن باشن که من باسوادم. دیروز زری ازم کلمهی مثتفیض رو پرسید. من معنیش رو نمیدونستم. هرچی هم توی لقتنامه گشتم، پیداش نکردم. فکر کنم اونی که لقتنامه رو مینوشت، معنیش رو نمیدونست. بعد به من گفت تو املای کلمه رو بلد نیستی و داری دنبال کلمهی اشتباه میگردی. من خیلی از دستش ناراهت شدم. آدم خوب نیست با برادر بزرگش اینطوری حرف بزنه. من کلاس پنجم رو تموم کردم و اون فقط کلاس چهارمه. معلومه که من بلدم. بعد برام نوشت مستفیض و من خیلی خوشم نیومد. برای کلمهی مستفیض توی لقتنامه نوشته بود: فیض برنده، بهرهور، مستفید، برخوردار. خیلی سخت ترجمه شده. من نمیدونم چرا اینایی که لقتنامه مینویسن، با مردم همچین کاری رو میکنن. من معنی هیچ کدوم از این لقتا رو نمیدونستم، ولی به زری نگفتم. زری خیلی پرو شده. زری به من گفته که هرچی رو نمیدونم ازش بپرسم، ولی من دوباره برخودار رو توی لقتنامه پیدا کردم جلوش نوشته بود بهرهمند، کامیاب. من معنی اینا رو نمیدونستم. عصبانی شدم میخواستم لقتنامه رو پاره کنم. به زری گفتم: «دیگه از این بازی خسته شدم.»
زری گفت: «منم خسته شدم. تو خیلی خنگی. یه خنگ مغرور.»
من میخواستم بزنمش، ولی مامان گفته بود اگه کسی رو بزنم، مردکم رو پاره میکنه ولی اگه مردکم رو پاره کنه بقیه چه جوری بفهمن من سواد دار شدم؟ پس جلوی خودم رو گرفتم تا اون رو از ظرب دستم مثتفیض نکنم. بهش گفتم: «اگه پرو بازی در بیاری، دیگه نمیتونی از بودن با من مثتفیض بشی.»
اونم گفت: «داری معنیش رو یاد میگیری. چون بلدی کجا استفاده کنی.»
منم بهش گفتم: «دیدی من باسوادم.»
من قبلاً بیسواد بودم، ولی حالا با سوادم. مردکشم هست.