لیلا علی قلی زاده

مراقبت از بدن

مراقبت از بدن همانند مراقبت از فرزندان است. اگر به فرزندتان توجه دارید، باید بدن‌خودتان را هم همچون فرزند‌تان بدانید و به همان میزان به او توجه کنید. اگر به فرزندتان محل گربه هم نمی‌گذارید، ولی باز هم به بدنتان توجه کنید چون فرزندتان وقتی پیر شدید نمی‌آید و از شما مراقبت کند.

چند وقت پیش در یک برنامه‌ی تلویزیونی سلامتی، پزشکی برای سوق دادن جوانان به سمت ورزش گفت: «بچه‌های ما عصای پیری ما نیستند، بدن ما عصای پیری ماست. در فرهنگ غرب این مسئله جا افتاده است، ولی در شرق مسائل ذهنی و اخلاقی اهمیت بیشتری دارند. هنوزهم افرادی هستند که فکر می‌کنند که بچه‌ها باید تا آخر جورکش زندگی پدر و مادرشان باشند چون در دین‌ما بارها به نیکی به والدین اشاره شده است.»

من فکر می‌کنم خانم‌جان هم از همین آدم‌ها بود. او بیشتر از هر فرد دیگری با این اندیشه‌ی ظالمانه شورش را درآورده بود. هر دفعه که به یکی از پسرها از ینگه‌ی دنیا به دیدنش می‌رفت، تا چند هفته خودش را به مریضی می‌زد و پسرش را مجبور می‌کرد که کار و زندگی‌اش را رها کند و پرستار بیست و چهار ساعته‌ی او باشد. طوری از سختی‌های بزرگ‌کردن پسرش حرف می‌زد که هر کسی فکر می‌کرد که تمام این درد و مرض‌ها که در جان خانم‌جان رخنه کرده از جان اوست و عذاب وجدان تا مدت‌ها بیخ گلویش را می‌گرفت. خانم‌جان یک شعار داشت. شعارش این بود: «پسر بزرگ نکردم که مفت مفت بدهمش دست عروس. پسر بزرگ کردم که وقت پیری ازم مراقبت کند.»

هر وقت کسی گوش مفتی پیدا می‌کرد، این شعار را قاطع و بلند اعلام می‌کرد. همیشه در خطابه‌هایش از عروس‌ها با الفاظ وقیحانه یاد می‌کرد. پسرها کم‌کم دیدارهایشان را به بهانه‌ی دوری راه کم کردند و خانم‌جان ماند و علی‌خان.

دکتر به علی‌خان گفته بود که خانم‌جان پیر شده است ولی این‌جور نیست که از پس کارهای ساده برنیاید. شاید نتواند از پله‌ها پایین برود و در صف نانوایی بایستد و از سنگکی محل چندتا نان بخرد، ولی می‌تواند با تلفن هرچه لازم دارد، سفارش بدهد که بیاورند و خودش در خانه پخت و پز کند. نباید خیلی به او رسیدگی کنید. این رسیدگی‌ها لطف نیست. بدنش را حسابی از کار می‌اندازد.

ولی نه علی‌خان و نه خانم‌جان هیچ‌کدام گوششان به این حرف‌ها بدهکار نبود. خانم‌جان از بدنش خوب مراقبت نکرده بود. او درست همانطوری از بدنش مراقبت کرده بود که از فرزندانش. علی‌خان یک‌بار که از دست خانم‌جان حسابی به تنگ آمده بود و داشت با من درد و دل می‌کرد. راستی خودم را معرفی نکردم من یک عدد پرنده‌ی خوش‌خوان هستم که علی‌خان برای خانم‌جان آورده است که دلش نگیرد. بیشتر وقت‌ها علی‌خان جز چند کلمه‌‌ی محبت‌آمیز حرف دیگری به من نمی‌زند. آن روز عروس‌خانم با ناراحتی و اخم و تخم آمده بود خانم‌جان را حمام کند که علی‌خان از فرصت استفاده کرد و سفره‌ی دلش را برایم باز کرد: « تند به تند قهر می‌کرد و من رو با بچه‌های قد و نیم‌قد تنها می‌گذاشت. پدر هم که بیشتر اوقات نبود و من نمی‌دونستم چرا وقتی پدر نیست، باز هم قهر می‌کنه و از خونه می‌ره بیرون و تا بهار سال بعد پیداش نمی‌شه. وقتی خانم‌جان می‌رفت کل مسئولیت بچه‌ها با من بود. سیر کردن شکمشون، رسیدگی به درس و مشقشون، محبت کردن بهشون و حمام کردنشون همه با من بود. حالا کجا هستن که بگن داداش بزار ما هم از خانم‌جان مراقبت کنیم. آخه من مهر مادری دیدم؟ چه کنم دیگه قسمت ما همین بود.»

و قبل از اینکه حمام خانم‌جان تمام شود، همه‌ی خانه را رفت و روب می‌کرد. بله پسرها هر کدام در یک جایی از دنیا زندگی می‌کردند و مسئولیت خانم‌جان با علی‌خان بود. علی‌خان پرستار تمام وقت خانم‌جان شده بود. همسر علی‌خان چندباری به سرش زده بود که از علی‌خان جدا شود، ولی بعد دید بهتر است که او هم مراقب بدنش نباشد تا همسرش عصای پیری‌اش شود و از زور غصه به پرخوری روی آورد. بیچاره همسر علی‌خان که علی‌خان به او توجهی ندارد و تمام توجه‌اش شده است خانم‌جان. همسر علی‌خان آنقدر خورد و به بدنش بی‌توجهی کرد که یک روز که رفته بود بالای چهارپایه تا چند عدد چیپس مانده در کابینت را بلمباند، چهارپایه شکست و همسر علی‌خان هم از روی چهارپایه نقش زمین شد. چون وزنش بالا بود، چند استخوانش شکست و کارش به عمل جراحی کشید. علی‌خان بیچاره دیگر شب و روز نداشت. باید از هر دو مراقبت می‌کرد. ولی دکتر توصیه کرده بود که همسر علی‌خان به خاطر وزن بالایش حتما با کمک دیگران در خانه راه برود که خدایی نکرده تجمع خون و آب در نقطه‌ای از بدنش موجب مرگ ناگهانی نشود؛ ولی همسر علی‌خان درد را بهانه می‌کرد و چون می‌دید توجه علی‌خان از مادر به او معطوف شده است، بیشتر خودش را لوس می‌کرد و از جایش تکان نخورد که نخورد و در نهایت هم به دلیل آمبولی به دیار باقی شتافت.

و این بود پایان داستان ما. از وضعیت خانم‌جان هیچ اطلاعی در دسترس نیست. بهتر است که بیخود بگوید این چه پایان مزخرفی بود و به نویسنده‌ی بیچاره بد و بیراه بدهید به نتیجه‌گیری اخلاقی داستان توجه کنید:

نتیجه می‌گیریم که همان‌طور که از فرزندانمان مراقبت نمی‌کنیم، از بدنمان هم مراقبت نکنیم که آخر سر عاصی شود و ما را ترک کند.

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.