قبل از هرچیز باید ببینیم عادت چیست. تا ندانیم چیزی چیست چطور میتوانیم آن را از بین ببریم.
برای همین منظور به سراغ چرند و پرند دهخدا که مرجع ما در ترک عادت است میرویم.
به قول دهخدا عادت، طبیعت ثانوی است. وقتی چیزی جزو طبیعت آدمی میشود، ترک کردنش به همین سادگیها نیست. راه و رسم مخصوص خودش را دارد. نمیشود که همینطور زرتکی رفت و یقهی عادت را چسبید و به زور آن را بیرون کرد. باید با آداب مخصوص طوری گوشش را برید که خودش هم نفهمد چطور گوشش بریده شده است. یعنی به قول معروف خرش کرد و از خانه بیرونش کرد.
آدمی اصولاً به چیزهای سهلالوصول عادت میکند. در ایام قدیم که این اسباب و آلات دیجیتال نبود و تلویزیون هم جز سه شبکهی برفکی سیاه و سفید، چیزی برای عرضه نداشت، ما از روی جبر عادت کردیم که کتابخوان شویم. خدا شاهد است اگر در همان ایام کتاب گیرمان نمیآمد، میرفتیم به کوچه و سنگپران میشدیم. خود سنگ پرانی در جویهای آب هم عالمی داشت. مثلاً کنار خانهی ما بساط ساخت و ساز به راه بود و نوعی سنگ معدنی در بساطشان بود که ما کش میرفتیم و در جوی آب میانداختیم و جوی غلغل میکرد. آن روزها ما عادت داشتیم که از این بازیها کنیم و اموراتمان بدون غلغل جوی نمیگذشت. بعدها که آن خانه به اتمام رسید و سنگ معدنی نیست و نابود شد، ما خودمان را با غلغل قلیان مشغول کردیم و آن عادت قدیمی را با این عادت جدید جایگزین کردیم. بعدها برای ترک این عادت به غلغل سماور دلخوش کردیم و دم به دم چای تازه دم، دم کردیم.
ولی اگر امکانات الان را داشتیم، عادتهای دیگری پیدا میکردیم.
چون کمی کتابخوانیم و چزکی حالیمان میشود گاهی مادرها و پدرها پیش ما میآیند و میگویند که بچهشان دائم سرش در ماسماسکش است و دوست دارند که این عادت از سر بچهشان بیفتد و اگر هم کتابخوان بشود که یک عمر دعاگوی ما هستند و از این قبیل خزعبلات. ما برای اینکه نمیخواهیم نانمان آجر شود، به پدر و مادرشان نمیگوییم که خودتان سرتان را از ماسماسکتان دربیارید شاید بچه هم الگو گرفت. نباید چنین چیزی به پدر و مادرها گفت. بعضیهایشان نازک نارنجیاند و دیگر قید مشاور را میزنند. پدر مادرها خستهاند و حق دارند وقتی به خانه میرسند، کمی در اینستاگرام ول بچرخند. الحق هم که ول میچرخند. مادرها که اینستاگرام را با مراکز خرید اشتباه گرفتهاند و تا از چیزی خوششان میآید فرت و فرت کارت میکشند و جیب شوهر بیچاره را خالی میکنند. پدرها هم که به جای خواندن یک عدد کتاب چرند و پرند دهخدا و لطایف و ظرایف ملا، به خزعبلات سرنا و مرنا نگاه میکنند و حسابی کیفور میشوند.
بچهها هم از هر دوشان الگو میگیرند و گاهی کارت میکشند و گاهی هم از خنده رودهبر میشوند و این وسط کتابها در کتابخانه خاک میخورند.
حالا از حق نگذریم عدهای هم هستند که فرهیختهاند و چنان کتاب میخوانند که حواسشان به دور و اطرافشان نیست و کودکشان دور از چشم پدر و مادرشان به ولچرخی و وبچرخی میرود و معلوم نیست که چه غلطهای دیگر میکند.
تکلیف این عده کاملاً معلوم است، تلفن را باید از بچه گرفت. برای ساکت کردن بچه که نباید به او تلفن داد. باید هر نوع وسیلهی دیجیتالی که موجب سرگرمی میشود را از پنجره بیرون انداخت تا بچه ناچار شود که کتاب بخواند. البته مراقب باشید که موقع پرتاب از پنجره کسی زیر پنجرهی خانهتان نباشد وگرنه جان به جان افرین تسلیم میکند و شما مجرم میشوید و به زندان میروید و بچهتان هم از زور ناراحتی معتاد میشود. اگر تلویزیون و تلفنش را دور نینداخته بودید حداقل با همانها سرش گرم بود.
البته اگر معتاد هم شد، عادت تلویزیون دیدن از سرش میافتد و این هم خوب است. هدف این بود که عادت تلویزیون دیدن را از سر بچه بیندازیم که الحمدلله توفیق حاصل شد. حالا کتابخوان هم نشد اشکالی ندارد. اصلاً چرا الکی خودتان را اذیت میکنید. کتاب برای عصر ما بود که هیچ امکاناتی نداشتیم. الان با این همه تفریحات چه کسی میرود سراغ کتابخوانی. والا دو زار حق مشاوره میدهند انتظار دارند بچهشان کتابخوان هم بشود.
نوشته شده توسط لیلا علیقلیزاده
2 پاسخ
طنز خوبی بود. کنایهآمیز و واقعی. خوشحالم که قلمت روز به روز قویتر میشه.😍
تو همیشه با مهر با من برخورد میکنی