لیلا علی قلی زاده

تغییرات من در محدوده‌ی صفر

آرامش با من آغاز می‌شود.

مشکلات من، خاطراتی هستند که در ضمیر ناخودآگاه باز پخش می‌شوند. مشکلات من هیچ ارتباطی به شخص یا مکان یا موقعیتی خاص ندارند. 

مدت‌ها بود که فاصله‌ای میانمان افتاده بود. البته این فاصله به عمد نبود. از آذر ماه دیگر، فرصتی برای دیدار پیش نیامده بود. سفرهای گاه و بی‌گاه همسر، تنها فرصت دیدار که در روزهای جمعه بود، را از ما می‌گرفت. البته تلفنی جویای احوالشان بودم که هر بار با نیش و کنایه این فاصله را به رخم می‌کشیدند.

دیروز فرصتی پیش آمد و یکی از آن‌ها را به مدت کوتاهی دیدم. روی صندلی نشسته بود. معذب بود. در خودش فرو رفته بود. رنگ‌ دیوارهای خانه را ندید. رنگی که در اولین نگاه، توجه هر کسی را جلب می‌کند. بیشتر از دو سال بود که به خانه‌مان نیامده بود. دوری راه مسئله نبود. همه جا می‌رفت. نه به دیدار من آمده بود نه به دیدار دختری که از خون خودشان بود. خوب می‌دانستم که فرکانس‌هایمان همسو نیست. این فاصله به جهت قرار نگرفتن در یک فرکانس است. وقتی رفت دلم آرام نداشت. احساس خوبی نداشتم. چرا به این حالت دچار شده بودم. مثل کودکی که کار اشتباهی کرده باشد و منتظر تنبیه مادرش باشد، دلم به تاپ و توپ افتاده بود.

در کتاب محدوده‌ی صفر خواندم که

ما به دو طریق می‌توانیم زندگی کنیم یا از طریق خاطراتمان یا از طریق الهام. ظاهراً من از طریق خاطرات زندگی می‌کنم. برنامه‌های تکرار شونده‌ای که مدام در ذهنم پخش می‌شد، مرا آزار می‌داد.

جو ویتالی در کتاب محدوده‌ی صفر می‌گوید تمام چیزها و آدم‌هایی که در زندگی‌مان می‌بینیم و رفتارشان باعث آزار ما می‌شوند، به این دلیل وجود دارند که ما آن‌ها را برنامه‌ریزی کرده‌ایم. این مشکلات بیرونی نیستند. مشکلات از جایی در درون ما نشئت می‌گیرند؛ اگر بتوانیم خودمان را اصلاح کنیم، جهان بیرون‌مان هم طرح تازه و بهتری خواهد گرفت. هر چیزی که در درون ماست، واقعی است و جهان بیرون فقط یک تصور و توهم است.

خاطراتی که از آن‌ها دارم، مدام به ذهنم فشار می‌آورد و اجازه نمی‌دهد که آن‌ها را ببخشم و دوباره همه چیز تکرار می‌شود و مهر تاییدی بر آنچه در ذهن من اتفاق می‌افتد، می‌زند. مدام آن‌ها مقصر می‌شوند. اگر نتوانم آن‌ها را ببخشم و عشق را در تک‌تک ذرات وجودم جاری نکنم، در این چرخه‌ی معیوب خاطراتِ آزار دهنده غرق خواهم شد.

این روزها مدام من تغییر می‌کنم. تغییر می‌کنم و متوجه اشتباهات بزرگم می‌شوم و سعی می‌کنم که ذهنم را از افکار و کلمات منفی خالی کنم. رابطه‌ام با پدر مدت‌هاست که بهتر شده است. با مادر رابطه‌ام بالا و پایین دارد. همه چیز در ذهن من است. زمان‌هایی که خاطرات را فراموش می‌کنم، رابطه‌ام با او خوب می‌شود؛ وقتی خاطرات هجوم می‌آورند در تله‌ی خاطرات ناخوشایند می‌افتم؛ ولی هنوز نتوانسته‌ام رابطه‌ام را با آن‌ها بهبود بخشم. فقط خودم را پنهان کرده‌ام که آسیبی نبینم. تلاش می‌کنم که این رابطه را هم بهتر کنم. فقط کافی است خاطرات ناخوشایند را مدام از ذهنم پاک کنم.

کتاب‌ها، اساتید و آدم‌هایی که سر راهم قرار می‌گیرند، اتفاقی وارد زندگی‌ام نشده‌اند. آهن‌ربای وجودم آن‌ها را جذب می‌کند. ایمان دارم که اگر فرکانسم را روی اتفاقات خوب و افکار خوب تنظیم کنم، مشکلات و ناراحتی‌ها برطرف خواهند شد.

به مرور از تاثیرات کتاب محدوده‌ی صفر و تکنیک هوآپونوپونو در زندگی‌ام خواهم نوشت.

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.