بالاخره کتاب جعبهی پرنده را تمام کردم. قهرمان اصلی داستان، زنی بود که در همان ابتدای داستان با دو چالش روبرو شد. یکی بارداری و دیگری حادثهای که کل دنیا را در برمیگرفت. بارداریاش هم او را آسیبپذیر کرده بود و هم قویتر. یاد جملهی افتادم که میگفت انسان جمع اضداد است. هر قدم از داستان کشمکش تازهای برای او دارد. همین کشمکشهاست که داستان را جذاب میکند. داستان مدام میان گذشته و زمان حال در گذر است. زن یک نجات دهنده پیدا میکند. به او تکیه میکند و فکر میکند بدون او ضعیف است. زمانی که نجات دهنده او را تشویق میکند که در نبود او باید رهبر باشد، قدرت را در دست میگیرد و در نهایت زن میتواند از تمام چالشهایی که روبرویش است، عبور کند و به مقصد برسد. امروز تلاش میکنم که اولین صفحات فهرست شخصیتپردازیام را با کتابی که خواندم پر کنم.
ساعت نزدیک چهار است. دو ساعت تمام روی طراحی سایت کار میکنم. تغییرات کوچک روی برخی از صفحات اعمال میشود و روی صفحهی دیگر که از همان الگو پیروی میکند، اعمال نمیشود. وبلاگ برخی از دوستانم زیباست. دانیال تغییراتی را در وبلاگشان ایجاد کرده است و وبلاگشان از این رو به آن رو شده است، ولی من از فرایند یادگیری همراه با تجربه و خطا لذت میبرم.