لیلا علی قلی زاده

مسئله‌ی انتخاب

یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا برای من دیدن فیلم است. نه اینکه فیلم دیدن را دوست نداشته باشم، ولی وقتی روی فیلم تمرکز می‌کنم، اوضاعم به هم می‌ریزد. ترکیب همزمان موسیقی، دیالوگ و تصویر، تأثیر عجیبی روی من می‌گذارد. دو روز پیش در وبلاگ شاهین، با فیلم کشتن گوزن مقدس آشنا شدم. دیروز بخش‌هایی از فیلم را دیدم و امروز هم بخش آخر را به انتها رساندم. کشمکش بر سر یک انتخاب بود. اگر هیچ انتخابی صورت نمی‌گرفت، پدر خانواده باید همه‌ی اعضای خانواده‌اش را از دست می‌داد. در زندگی روزمره ما گاهی دست به هیچ انتخابی نمی‌زنیم و اجازه می‌دهیم که زندگی خودش مسیرمان را مشخص کند. عدم انتخاب کردن‌مان عواقبی وحشتناک و این چنین ملموس مثل انتخاب نکردن یک شخصیت در فیلم ندارد. شاید به همین علت هست که از انتخاب پرهیز می‌کنیم. وقتی می‌توانیم با یک انتخاب صحیح زندگی‌مان را بهتر کنیم تنها برای فنا نکردن بخش دیگری که انتخابش نکردیم، هیچ کاری نمی‌کنیم. ترجیح می‌دهیم انتخاب نکنیم تا مجبور به تحمل بخش دردناک انتخابمان نباشیم.

کشتن گوزن مقدس برایم دردناک بود. برای همین آن را در سه زمان دیدم. هر بار بعد از دیدن بخش‌هایی از فیلم به هم ریختم. دیروز روز مزخرفی بود. همه‌چیز دست به دست هم داده بود تا روح و روانم را به هم بریزد. یکی از انتخاب‌های پیش روی من ایستادن در برابر همسایه‌ای است که می‌خواهد گربه را از ساختمان بیرون کند و دیگری بیرون کردن گربه است. من هیچ کدام این کارها را نمی‌کنم. اجازه داده‌ام تا گربه تا هر وقت که می‌خواهد اینجا بماند و خودش با گرم شدن هوا از ساختمان ما برود و دائم برای او غذا می‌گذارم. در واقع من نمی‌خواهم انتخاب کنم. همه چیز را به سپری شدن زمان واگذاشته‌ام.

ساعت نه که گربه برگشت، حالم خوب شد. با یک ظرف سوپ شیر از او پذیرایی کردم.

من سوپ‌های خاصی درست می‌کنم که هر بار به ذائقه‌ی یکی خوش می‌آید. یک بار یک نفر که از سوپ بیزار بود، سوپ مرا خورد و بعد مادرش می‌خواست دستورالعمل سوپم را بداند. نمی‌توانم دستورالعمل سوپم را بگویم، چون هربار ترکیب تازه‌ای را امتحان می‌کنم. یک بار سوپی درست کردم که هیچ ترکیب خاصی نداشت؛ البته واضح بود که چیزی درون سوپ است ولی دیده نمی‌شد و هستی طعمش را خیلی دوست داشت. دیشب هم برای شام سوپ درست کرده بودم. همه با لذت خوردند. کمی هم در ظرف گربه ریختم و او هم با لذت خورد. ته ظرفش چند تکه هویج مانده بود. به هستی گفتم که خُرخُرخان هم هویج دوست ندارد. هستی هویج دوست ندارد. وقتی برای او سوپ درست می‌کنم به جای هویج‌های نگینی از پوره‌ی هویج یا یک هویج درسته استفاده می‌کنم. در ظرف او هویجی نیست و برای خودمان هویج می‌ریزم.

ادامه‌ی فیلم را امروز صبح دیدم. جاهایی از فیلم ایراد داشت. ریتم کندش، کمی دیوانه کننده بود. ولی دیالوگ‌های خوبی داشت. برای کسی که می‌خواهد نوشتن را یاد بگیرد، توجه به دیالوگ‌ها اهمیت دارد. دیالوگ ابتدایی فیلم درباره‌ی ساعت مچی بود. یک دیالوگ ساده. ما گاهی فکر می‌کنیم باید دیالوگ‌هایمان از همان ابتدا روند داستان را مشخص کنند.

قرار است برای ناهار به خانه‌ی مادرم بروم و هنوز هیچ کاری انجام نداده‌ام. باید یک مینی مقاله هم بنویسم. چند روزی هست که می‌خواهم از باشگاه دوستان همیار بیرون بیایم ولی مدام تردید می‌کنم. نمی‌خواهم ضعیف به نظر برسم، ولی کمی از فعالیت در گروه دلسرد شده‌ام. می‌خواستم از نوشتن مقاله برای باشگاه انصراف بدهم که آمنه در پی‌وی‌ام از مقاله‌ام تعریف کرد. گاهی یک تعریف کوچک می‌تواند ما را در مسیر نگه دارد. کاش یاد بگیریم به جای نقدهای تند، کمی مهربان‌تر با هم حرف بزنیم.

قرار بود درباره‌ی مزایای یادداشت‌برداری بنویسم، ولی مقاله‌ام نیمه کاره ماند و دوباره به مبحث شخصیت‌پردازی پرداختم. باید فهرستی از خصوصیات شخصیت‌ها تهیه کنم. هر کدام از نویسنده‌های محبوبم به نوعی شخصیت‌پردازی کرده‌اند. بالاخره مقاله‌ام تکمیل شد.

دیشب بالاخره با مادرم حرف زدم. فاصله‌ میانمان خیلی زیاد شده بود. من مرتب ملاحظه می‌کردم و وانمود می‌کردم که قوی هستم. امروز مادرم تغییر کرده بود و مثل یک مادر واقعی شده بود. امروز احساس یک غریبه را نداشتم.

محمد دیر آمد. در کارخانه‌شان سانحه‌ای رخ داده بود و تا دیر وقت در بیمارستان بود.

امروز جز چند ساعت قبل ظهر کار خاصی نکرده بودم، ولی به شدت خسته بودم و نتوانستم در وبینار توسعه فردی شرکت کنم.

امروز آزمون شخصیت‌شناسی را هرسه نفر، انجام دادیم. سه تیپ شخصیتی متفاوت. من حامی بودم. محمد چیره دست و هستی کارآفرین.

از یادگیری طراحی سایت چند وقتی هست دور افتادم. هفته‌هایی که دخترم بعدازظهری می‌شه، حسابی برنامه‌هام بهم می‌خوره.