لیلا علی قلی زاده

زنی با کلاه بره‌ی بنفش

به زنی با کلاه‌بره‌ی بنفش فکر می‌کنم. به زنی که کنار تابلوی معروف پیکاسو ایستاده است و با زیبایی‌اش به تمام افرادی که برای دیدن اثر پیکاسو به نمایشگاه آمده‌اند، دهن کجی می‌کند. کت و دامنی به رنگ بنفش بادمجانی به تن دارد و زیر کت پیراهن ابریشمی سفیدی پوشیده اشت. پاهای خوش‌تراشش را با جوراب ضخیم تیره‌ای پوشانده است. کفش‌هایی به رنگ کتش با پاشنه‌های باریک به پا دارد. گیسوان طلایی‌اش حلقه حلقه است و از زیر کلاه بره‌ی بنفش برای ما عشوه‌گری می‌کند. حتی استاد هم نمی‌تواند نگاهش را از روی او بر دارد. به جای اینکه نقاشی پیکاسو را توصیف کند. مو به مو زن کنار تابلو را برای ما تشریح می‌کند. زن طنازانه می‌گذارد خوب براندازش کنیم. لبخندی مثل لبخند مرلین مونرو بر لب دارد. دندان‌ها سفید صدفی‌اش را که به نمایش می‌گذارد، برگرفتن نگاه از او سخت می‌شود. احساس می‌کنم جایی او را دیده‌ام؛ اما هرچه به مخیله‌ام فشار می‌آورم جز مرلین مونرو کسی را به یاد نمی‌آورم.

همینطور که عشوه گرانه نگاهمان می‌کند، از کیف رو دوشی کوچکش مداد سیاه و آینه‌ای کوچک بر می‌دارد و گوشه‌ی لبش را یک خال می‌گذارد. حالا با این خال، خیلی زیباتر شده است. هیچ شباهتی به زن درون تابلو ندارد.

پیش خودم فکر می‌کنم شاید پیکاسو هم وقتی آن زن را تماشا می‌کرد، چنان محو زیبایی‌اش شده بود که دیگر نقاشی را فراموش کرده بود. شاید هم به عمد اینطور کشیده است که کسی متوجه آن همه زیبایی نشود.

قرار است گزارشی تحویل استاد بدهیم. به عکسی که از تابلو گرفته‌ام نگاه می‌کنم. هرچه نگاه می‌کنم، نمی‌توانم چیز زیادی بنویسم. تمام حواسم پیش آن زن است. آن زن با کلاه‌ بره‌ی بنفش.

کمی بعد بی‌خیال نوشتن گزارش می‌شوم. ترجیح می‌دهم نمره نگیرم تا یک مشت خزعبلات بی‌معنی را روی کاغذ بیاورم.

در کلاس درس حاضر می‌شوم. دوستان دیگرم هم هستند. وقتی استاد گزارش‌ها را می‌خواهد، جز یک نفر که گزارشش روی میز است، هیچ کسی گزارشی آماده نکرده است.

استاد گزارش آن یکی را می‌خواند. صورتش قرمز می‌شود. عصبانیت در چشم‌هایش موج می‌زند؛ اما حتی یک لحظه هم نمی‌ایستد. او گزارش را ریز ریز می‌کند و از اتاق بیرون می‌رود.

نمی‌دانیم آن گزارش را چه کسی نوشته است. ظاهرن هرکسی بوده به عمد اسمش را روی گزارش ننوشته است.

با کار استاد از محتویاتش هم چیزی نمی‌دانیم؛ اما حدس می‌زنیم که به جای گزارش نقاشی، توصیفاتی از زنی با کلاه بره‌ی بنفش باشد.

 

پسرها همه اعتراف می‌کنند که تمام شب به آن زن با کلاه بره‌ی بنفش فکر می‌کردند. میترا تنها دختر کلاس است که با اینکه مدتی است که قانون حجاب اجباری برداشته شده است با حجاب کامل سر کلاس ظاهر می‌شود. از پشت عینک چوبی‌اش با فریم گردش می‌گوید: «کاش من هم آن روز بودم. این خانم با کلاه بره‌ی بنفش باید خیلی جذاب بوده باشه.»

به خاطر عینکش و نوع مقنعه سرکردنش هیچ کدام پسرها به او توجه نمی‌کنند. من هم هیچ حسی به او ندارم. ظاهرش بد نیست. اما خیلی شلخته است و سر و وضع آراسته‌ای ندارد.

نابغه‌ی کلاس است و امکان ندارد که در درسی لنگ بزند؛ اما واقعن دم‌خور شدن با دختری که هیچ جذابیت ظاهری ندارد سخت است. وقتی این جمله را می‌گوید همه به او خیره می‌شویم و او از داخل کوله پشتی‌اش یک مداد سیاه و یک آینه برمی‌دارد و خالی پشت لبش می‌گذارد و لبخندی می‌زند که دندان‌های سفیدش را نمایان می‌کند.

حالا یادم می‌افتد که زنی با کلاه بره‌ی بنفش را کجا دیده‌ام.

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

6 پاسخ

    1. بفهمن که ظاهر بین نباشن. یه خانومی بود دخترش رو می اورد کلاس. چادری بود. آرایشم اصلن نداشت. انقدرم اخم می کرد ما می‌گفتیم چه جوری شوهر کرده. شوهرش خیلی خوش‌تیپ و با کلاس بود. بعد یه روز من رو دعوت کرد خونشون. رفتم دیدم تو خونه چه تیپی میزنه و چقدر خوشگله و تازه خیلی هم مهربونه. اونجا بود که فهمیدم ظاهر بینی خیلی بده

      1. چه جالب و چه‌قدر عجیب. چی دارن این مردا که زنا به‌خاطرشون همیشه باید زندگی‌شون رو محدود کنن؟ اون زن نیاز نداشت تا توی جامعه یه زندگی آزاد و راحت داشته باشه؟ آدم نمی‌تونه وقتی می‌ره بیرون آرایش کنه واسه حال خوب خودش و توی خونه هر وقت حوصله نداشت ساده ظاهر بشه؟ یا اینکه یک وقت خدای نکرده اگه بیرون خونه بخنده آسمون به زمین می‌چسبه؟ نمی‌فهمم واقعا. البته چرا می‌فهمم، اونم اینه که زنا خیلی همه‌ی وجود و زندگی‌شون رو به میل دیگران تغییر می‌دن. بیرون نمی‌خنده و اخم می‌کنه تا مثلا مردی نگاهش نکنه، خودش چی؟ خودش دوست نداره اون بیرون هر وقت دلش خواست بخنده و فشار اخم‌کردن رو تحمل نکنه؟ کاری با ظاهربینی آدما ندارم. عمدا می‌گم آدما چون زن و مرد نداره. یه زن هم می‌تونه با ظاهربینی آدم رو کلافه کنه. اما چرا باید بخش اعظم تفکرات یه زن معطوف به این بشه که حال یه مردو بگیره چون ظاهربینه؟ چرا اون همه انرژی ناب و بکر باید حروم این فکر بشه که مردا چی فکر می‌کنن؟ در مورد اون خانومه که می‌گی، نمی‌تونست لااقل موقع صحبت‌کردن با شما راحت باشه؟ البته این رو درنظر می‌گیرم که شاید چون ظاهر زیبایی داشته مجبور شده که بیرون از خونه برای اینکه اذیت نشه گارد بگیره، راحت نباشه و اخم کنه یا چه می‌دونم به‌خاطر عقاید و خواسته‌ی همسرش حق زندگی نرمال و طبیعی رو از خودش بگیره. مگه اون زن رو خداوند انحصاری واسه اون مرده خلق کرده که فقط حق داره توی خونه‌ی شوهر، خودش باشه؟
        لجم می‌گیره لیلا. از دست همچین آدمایی لجم می‌گیره که البته بعدش به خودم می‌گم به تو چه صبا؟ مگه تو توی شرایط اون هستی که داری نظر می‌دی و خب بعدش دیگه لجم نمی‌گیره. به همین زیبایی😁

        1. این دیالوگ آخر من رو یاد کارتون بچه رئیس ۲ انداخت. یه جا مادربزرگ به همسرش میگه. عزیزم من گریه کردم و دیگه گریه نکردم. این دیالوگ مورد علاقه‌ی ماست. تو لجت گرفت و دیگه لجت نگرفت به همین قشنگی.
          هرکسی عقاید خودش رو داره. مهم اینه که بتونیم به عقاید هم احترام بزاریم و همدیگه رو قضاوت نکنیم. هیچ کسی نمیدونه چرا یکی اینجوری و اون یکی نیست. اگه قضاوت نکنیم هم رو می‌تونیم همیشه با هم مهربون باشیم.
          من توی یه برهه‌ای احساس عدم امنیت می‌کردم، خودم رو خیلی می‌پوشوندم و در مواجه با آقایون گارد می‌گرفتم ولی بعد که از درون قوی‌تر شدم، دیدم همه این ترس‌ها درونی بوده و لزومی به اون همه دوری و انزوا نبود. حالا موضعم کاملن متفاوته یه جوری می‌تونم ادم‌هایی که حس خوب بهم نمیدن رو نادیده بگیرم که اونا هم اروم اروم ازم فاصله بگیرن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.