زهرا در گروه باهم نویسی پیام میدهد که میتوانیم روزانهنویسی جذاب و هدفمند هم داشته باشیم. همان موقع همسایه سابقمان زنگ میزند. مدتی بود که از او بیخبر بودم، تمام اتفاقات این چند ماهه را در یک بسته فشرده به خوردم میدهد. از هر دری سخن میگوید و بعد میرسد بر سر مراسم محرم.
همسایهام ارادت خاصی به امام حسین(ع) دارد و هر سال دهه اول محرم در خانهاش مراسم میگیرد. البته با او بر سر نحوه برگزاری مراسمش اختلافاتی دارم؛ اما از آنجا که داستان موسی و آن شبان را بلدم، سعی نمیکنم که با حرفهایم باعث ناراحتیاش شوم. چندتن از دوستانش پیشنهاد دادهاند که امسال از برگزاری مراسم عزای حسین(ع) خودداری کند یا اینکه به همکارانش در محل کار چیزی نگوید، چرا که آنها دیگر به دین و امامان اعتقاد ندارند.
پیادهروی و شکلگیری ایدهی نوشتن مقاله
صبح موقع پیادهروی دوستم از اعتقادات جدید خواهرش میگوید و بعد از من میپرسد نظر تو چیست؟ تمام حرفهایی که نتوانسته بودم به آن همسایه بگویم حالا به این دوست میگویم. درباره تردیدهای چندماه پیش و مطالعات اخیرم میگویم. کتابهایی که خواندهام. نویسندههایی که کمک کردهاند از تردید خارج بشوم را همه و همه را به او میگویم و از او میخواهم با خواندن چند خط از کتاب نتیجه گیری نکند و تا آخر کتاب را بخواند. بعد همه را کنار هم بگذارد و عقل خودش را قاضی کند آن وقت متوجه درست و غلط ماجرا میشود.
به خانه که میرسم پیام زهرا را برای بار دوم میبینم. نوشتن یک مقاله درست و درمان و مشخص کردن موضوع آن در ابتدای هفته و روزانهنویسیهای هدفمند.
به این فکر میکنم که به عنوان یک فردی که اهل قلم و مطالعه است، وظیفهای دارم. باید وظیفهام را به نحو احسنت انجام بدهم. باید آگاهیام را بالاتر ببرم و به این موضوع بپردازم که این همه دشمنی با اسلام از کجا نشئت میگیرد؟
در مطالب اخیری که خواندهام متوجه شدهام که این همه دشمنی برای چیست؛ اما حجم مطالب زیاد است و خیلی از افراد از سر کاهلی ترجیح میدهند که به دنبال لقمهای باشند که مثل هلو در گلویشان برود؛ بنابراین سعی میکنم که در روزهای اخیر روی این مطلب کار کنم و یک لقمه هلو مانند را در وبسایتم منتشر کنم.
نوشته شده توسط لیلا علیقلی زاده