پری عزیزم سلام
چندبار به سرم زده بود که برایت نامه بنویسم. دقیقش را بخواهی از روزی که با هم قهر کردهایم، همش در فکر تو بودم و روزی نبوده که نخواسته باشم برایت نامه بنویسم؛ اما برایت نامه ننوشتم.
هرچه فکر میکنم یادم نمیآید که چه روزی تصمیم گرفتیم که با هم قهر بکنیم. فکر کردم که اگر برایت نامه بنویسم، فکر میکنی من مقصرم و میخواهم منت کشی کنم. اصلن هم دلم نمیخواست فکر کنی که دل نازک هستم و دلم برایت تنگ شده است. اصلن تقصیر خودت بود که با هم قهرکردیم. هرچند که حالا اصلن یادم نمیآید که چرا با هم قهر کردیم ولی هرچه بوده تقصیر من نبوده است.
همیشه یک ساعتهایی از روز این احساس در من بیشتر میشود که بخواهم برایت نامه بنویسم و از دلت دربیاورم و دوباره از نو با هم دوست بشویم؛ اما فکر میکنم شاید در این روزهایی که با هم قهر بودهایم تو حتمن برای خودت دوست تازهای پیدا کردی وگرنه چرا تو برایم نامه ننوشتی؟ یادم میآید که املایت افتضاح بود. شاید برای اینکه مضحکه نشوی، نامه ننوشتهای. شاید هم نوشتی؛ اما چون آدرسم را نداشتهای صبر کردهای که مدرسهها باز شوند و بعد نامه را به دستم بدهی. از همین حالا به تو گفته باشم که من نامهای که قرار باشد، حضوری به دستم بدهی را قبول نمیکنم. بعد هم من دوست ندارم در نامهات از این حرفهای مسخره که همه دخترها در نامهها مینویسند برایم بنویسی. خیر سرم قرار است در آینده نویسنده بزرگی بشوم. اگر میخواهی برای من نامهای بنویسی به جای شعر از مد افتاده نمک در نمکدان شوری ندارد، دل من طاقت دوری ندارد یک شعر دیگر بنویس. مثلن همان شعری که آن پسر نجار برای دختر خان نوشته بود. نمیدانی وقتی آن شعر
دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
را خواندم، چقدر دلم خواست جای دختر خان باشم؛ اما بعدش که ادامه کتاب بامداد خمار را خواندم و رفتار پسر نجار را با دختر خان دیدم خدا رو شکر کردم که سن و سالم به ازدواج نمیخورد و پسر نجار عاشق من نشده است. راستی نکند تو در این چند وقتی که با هم قهر هستیم، عاشق کسی شده باشی؟ اگر عاشق شده باشی هم از تو بعید نیست. تو که مثل من اهل رمان خواندن نبودی که بفهمی دختری که دلش را بدهد چه سختیها ممکن است در مسیر عشق برایش پیش بیاید. کاش که عاشق نشده باشی. اصلن دلم نمیخواهد که بعد از تابستان بیایی و برای من قیافه بگیری که یعنی یک نفر را داری که اگر من با تو قهر کنم حوصلهات سر نمیرود. آنوقت شاید من هم مجبور شوم بروم به پسر سبزی فروش محلهمان محل بدهم. با اینکه اصلن من در این فکرها نیستم و وقت ازدواجم هم نیست؛ اما همیشه وقتی با مادر برای خرید میوه میرویم سرش را پایین میاندازد. خدا حفظش کند، خیلی شرم و حیا دارد؛ اما یک بار تنهایی که برای خرید میوه رفته بودم چشم در چشم من شد و من دیدم که چشمهای میشی زیبایی دارد. چشمهایش خیلی قشنگ است؛ اما من دلم را به این سادگی نمیدهم. اصلن این حرفها یعنی چه. چرا باید دلم را الکی به هرکسی که از راه میرسد، بدهم. میدانی فکر کنم همهاش تقصیر تو است که با من قهر کردهای. اگر با من آشتی بودی من از این فکرها به سرم نمیزد. هرچه کتاب هم که میخوانم تا از فکر تو بیرون بیایم تهش به جایی ختم میشود که مینشینم و یک دل سیر برای این قهر طولانی اشک میریزم.
راستی اگر من بیایم و به خاطر گناه نکرده از تو عذرخواهی کنم مرا میبخشی؟ نکند برایم کلاس بگذاری و با من آشتی نکنی؟ مادر همیشه میگوید بخشش از بزرگان است. من بزرگی میکنم و تو را میبخشم و تو هم برای اینکه مثل من بزرگ باشی باید مرا ببخشی. راستی یادت نرود الکی دلت را به کسی ندهی. من و تو که وقت ازدواجمان نیست. باید درس بخوانیم. تو باید دکتر شوی. هرچند که اوضاع درسخواندنت روبراه نیست؛ اما باید دکتر بشوی. چون من حوصله دکتر شدن را ندارم و میخواهم نویسنده بشوم؛ اما تو باید دکتر بشوی چون آشپزیات خوب است و اینجا هم قصر نیست که تو بتوانی بانوی اول قصر بشوی. پس باید دکتر بشوی. حالا شاید من هم یک روز که آمدم مطب تو، از شغلت خوشم آمد و تصمیم گرفتم مثل یانگوم درس بخوانم و دکتر شوم؛ اما اگر هم دکتر شوم فکر نکنم حوصله این را داشته باشم که کسی را درمان کنم. فکر کنم به منشیام بگویم که به همه بگوید خانم دکتر وقتش پر است و در اتاق را ببندم و کتابم را بخوانم. راستی تا یادم نرفته به تو بگویم که دیروز سمانه را دیدم. اصلن محض خاطر سمانه بود که راضی شدم برایت نامه بنویسم. دلم طاقت نیاورد که صبر کنم تا باهم آشتی کنیم و بعد به تو بگویم. میدانی سمانه ابروهایش را برداشته بود و موهایش را زرد عقدی کرده بود. فکر کنم دیگر نخواهد به مدرسه بیاید. او هم وقت ازدواجش نبود ولی از همان اولش هم دل به درس و مشق نمیداد و همش در فکر ازدواج بود. یادت میآید که سر زنگ ادبیات چطور شعرهای عاشقانه را از برمیکرد. معلوم بود سرش به کسی گرم است و آن شعرها را از برمیکند که برای آن نامزدش بخواند. نمیدانی که چقدر با گفتن این مطلب به تو احساس خوبی دارم. خیلی روی دلم سنگینی میکرد. خوب دیگر باید خداحافظی کنم. مادر میگوید دخترها که یکجا جمع میشوند از بس چرند و پرند به هم میبافند که بالاخره گندش درمیآید. برای اینکه گندش در نیاید مجبورم همین جا نامه را تمام کنم وگرنه ممکن است به تو بگویم که پسر سبزی فروش دیروز چه کار کرد.
مراقب خودت باش و سعی کن دیگر با من قهر نکنی.
قربانت گلی
2 پاسخ
خیلی خیلی خیلی خوب بود.
👏👏👏👏👏
خیلی لذت بردم. وای خدای من زردعقدی😂😂😂
منتظر جواب پری یا نامه دیگر گلی خواهم موند.🤩
باید ببینیم نامه به دست پری میرسه. یا نه.