لیلا علی قلی زاده

خانه دوست‌داشتنی‌ترین جای دنیا

در میان دیوارهای خانه چه سری نهفته است که برای یکی می‌شود آرامگاه و برای دیگری زندانگاه.

تا مدت‌ها فکر می‌کردم که فضای خانه، رنگ و لعاب آن و چیدمان آن این تأثیرات را به وجود می‌آورد. با این تفکر می‌پنداشتم که میزان علاقه به خانه‌ات می‌تواند تو را به خانه پایبند کند یا از آن فراری بدهد؛ اما بعدها فهمیدم که این خانه نیست که تو را به خود و هرآنچه که در خود دارد، پایبند می‌کند. این ذهن است که خانه را بستری برای رشد می‌یابد و ذهن دیگری آن را بند و حصاری که امکان ابراز را نمی‌دهد.

اگر ذهنت همیشه در بند این باشد که خانه‌ات را بیارایی و خانه‌ات را چنان کنی که دیگران همیشه تو را ستایش کنند، زندانی خانه می‌شوی. خانه برای تو نیست. خانه برای دیگری است. برای زندانبانی که به نظاره تو بنشیند؛ اما اگر خانه را جایی برای ابراز بیابی. جایی برای ابراز عشق، جایی که تو را از بدی‌ها حفظ می‌کند، جایی که فاصله تو را از دیوار سلول‌های دیگر حفظ می‌کند، خانه برای تو مأمنی امن می‌شود.

واقعیت‌ این است که همه زندانی هستیم. همه در این دنیای فانی زندانی هستیم. زندانی افکارمان. دیوارهای خانه می‌تواند باشد و نباشد. می‌توان در خانه بود و نبود. می‌توان در خانه حضور داشت و از دیوارها فراتر رفت.

در خانه‌ای که همه چیزش مطابق با خودشناسی توست و طوری آراسته شده است که آرامشت را برهم نزند، عشق جریان می‌یابد. عشق می‌تواند از راه واژگان هنر و موسیقی به دوردست‌ها سفر کند یا اینکه چنان گرمایی بخشد که در شبی سرد و زمستانی وجودت لبریز از حس ناب شکرگزاری شود و اگر خانه نباشد در این شب سرد تو بی‌پناهی.

نمی‌دانم از چه زمانی پایپند خانه شدم، از چه زمانی دلبسته دیوارها شدم و آرامش و قرارم شد خانه. از زمانی که خانه را با گل‌ها آراستم یا از زمان ورود آن پرنده‌هایی که برای فرار از وابستگی‌ها، چند روز مانده به بهار از آن‌ها گذشتم یا از زمان حضور دو ماهی رقصان با باله‌هایی سفید و قرمز درون تنگ. یا شاید نوشتن بود که مرا به خانه پایبند کرد. در سفری که تمام ابزار نوشتن را با خود برده بودم آن خانه، خانه‌ام شد؛ اما در کنار جمعی که نوشتن را کاری تجملی و از روی افاده دیدند، قرار نبود و دلتنگ خانه بودم. دلتگ خانه‌ای که در پناهش آرام گیرم و از نوشتن پر از شادی شوم.

 

جمله‌هایی کوتاه در باب خانه

من محکومم به خانه‌نشینی

***

دیوارهایش امن‌ترین جاست

خانه

***

برای فرار از هجوم واژه‌ها

خانه‌نشین واژه‌نویس شدم

***

خانه‌ام کوچک بود اما دلنشین 

***

خانه آبی من

امن‌ترین خانه جهان بود

 

لیلا علی قلی زاده

8 پاسخ

  1. چه خونه‌ی گرم و قشنگی😍
    ما سی‌سال اهواز زندگی کردیم. اتاقم اونقدر برایم آرامش‌بخش بود که هنوز وقتی از موضوعی دلگیر و عصبی و آشفته میشم، خودن رو توی اون اتاق تصور میکنم که دست هر اتفاقی توی اون از من کوتاهه و در آرامش محضم. هنوز خواب‌هام توی همون اتاقه و انگار روحم همونجا باقی مونده.
    اما جسمم اینجا دوباره به این اتاق جدید اخت گرفته. هرجایی میرم باید برگردم اتاق خودم تا دلم آروم بگیره. خونه چیزی فراتر از چهارتا خشت و آجر و سیمانه. خونه روح آدماییه که توش زندگی میکنن.❤🌱

    1. راستش من تا قبل از ازدواجم هیچ وقت اتاقی از خودم نداشتم اما هرجایی که می‌تونستم از دست ادم‌ها در برم و کتاب بخونم اونجا خونه من می‌شد. گاهی کمد دیواری، گاهی خرپشتک خونه مادربزرگ و گاهی انباری که مطمئن بودم سوسک داره و کسی به سراغ من اوئجا نمیاد
      ممنونم از تعریفت

  2. من هم باهات موافقم.
    خونه خیلی دوست داشتنیه؛
    میری مسافرت، قشنگترین جای دنیا. تو دلِ مسافرت دلت واسه کجا تنگ میشه؟
    خونه.
    خونه خیلی امنه برام. کاری ندارم که آدمهاش باهات چجوری تا میکنن اما برای من همیشه مکان آرامش و امنیت بوده و رهایی از استرس.
    یه چیز عجیب بگم، روزهای مدرسه وقتی امتحان ها تموم میشد برگه‌مو زودتر از همه مینوشتم و میدادم مراقب. استرس و اضطراب امتحان رو فقط بوی خونه میتونست از وجودم ببره. واقعن برای رسیدن به خونه سراز پا نمیشناختم.
    راسته که میگن هیچ جاااااااااااااااااااا خونه آدم نمیشه.
    اما یه تبصره:
    این مدت که با دوتا کوچولو خیلی کم تونستم به خونه برسم و بیشتر به شکمشون رسیدم و به خودشون😁 همیشه حسرت خونه تمیز و گرم و باصفای بقیه به دلم بود.
    تو خیابون که قدم میذاشتم تک تک آدمهایی که از کنارم رد میشدن رو صاحب یه خونه باصفا و تمیز که بوی غذای گرم و خوشمزه ازش بلنده تصور میکردم. اگه هوا سرد بود تصور میکردم الان میرن خونه، پالتوشون رو آویزون میکنن به جالباسی و کنار شومینه، شوفاژ بخاری میشینن و مادر خونه یه نوشیدنی گرم جلوشون میذاره. تو تابستون و هوای گرم هم آدمی که از کنارم تو خیابون رد میشه بدون استثنا وقتی میرسه خونه، با یه نوشیدنی خنک ازش پذیرایی میشه، اینبار پدر ازش پذیرایی میکنه.😅 خونه هم که مرتبه، هیچ خرده بیسکوییت و نونی هم زیر مبل و کنار گوشه های فرش ریخته نشده. فرش ها برق میزنه، دیوارها لک نداره….
    یکی از لذتهای رانندگی تو شب برای من ، دیدن چراغ روشن خونه های مردمه؛ اون خونه هایی که چراغ آفتابی دارن، از بیرون خیلی گرم و باصفاتر به نظرم میرسن. برای همین خودم هم یدونه چراغ آفتابی نصب کردم تو پذیرایی. وقتی که دلم گرما میخواد روشنش میکنم. حیف که تو پذیراییه و نمیتونم این گرما رو به آدمهایی که شب از کوچمون رد میشن منتقل کنم.😓
    قد یه پست حرف زدم راجع به خونه.البته بازم میتونم از حس خوبم بهش بگم .😄

    راستی قبل اینکه کامنت های این پست رو بخونم، رنگ زیبای دیوار و طرح فرش دلم رو برد. واقعن رنگ کار خودتونه ؟
    خونه تون خیلی گرم و قشنگه. 💕

    1. سپیده چقدر قشنگ از حست درباره خونه گفته بودی. واقعن لدت بردم. تو تک تک جمله‌ها باهات همراه شدم.
      بله خونه خودمه. برای رنگ فرش و رنگ دیوارها به خودم گفتم ببین دلت چی میخواد بقیه مهم نیستن مسخره ات میکنن بکنن مهم نیست خودت چی میخوای از وقتی که دیوارها رو این رنگی کردم عاشق خونه ام شدم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.