از صبح الطلوع که از خواب بیدار شدهام، جملهای مثل مته به جان روح و روانم افتاده است و مرتب میگوید: «مرا روی کاغذ بیاور.»
به او میگویم: «آخر تو از کجا آمدهای و چه معنایی میدهی؟»
میگوید: «مگر قرار است همه جملهها از اول معنایی داشته باشند؟ در ثانی تو معنای مرا خوب میدانی.»
میگویم: «بله ولی اگر تو را روی کاغذ بیاورم و بعد هم تایپ کنم و دکمه انتشار را بزنم که متهم میشوم به بیسوادی.»
عصبانی میشود و بعد میگوید: «به جهنم که متهم به بیسوادی میشوی. اینجوری که من اینجا مرتب بالا و پایین میپرم و آرام و قرار ندارم خوب است؟ خیر سرت امروز مهمان داری. خجالت نمیکشی با من یکی به دو میکنی؟ حالا مرا از ذهنت بیرون نکش ببین چه آشی برایت بپزم.»
میگویم: «جمله جان آش خیلی دوست داریها. بپا کاسه آشی که با خودت حمل میکنی زمین نریزد که بخدا حوصله تمیز کردن دوباره را ندارم.»
جمله پشت چشم نازک میکند و میگوید: « این آش شوری که تو پختهای ارزش ندارد فرشهای گلگلی لاکیات را خراب کند.»
میگویم:« من که نپختم. یکی دیگه پخت.»
جمله دهن کجی میکند: « تو زیر دیگ را روشن نکردی؟»
با شرمندگی میگویم: «بله خودم بودم. دستم بشکند. اگر میدانستم آشپز قرار است که همچه آشی بپزد عمرن زیرش را روشن میکردم.»
جمله میگوید: «تو نبودی همش زدی و بازهم میخواستی بیشتر همش بزنی؟»
باز هم شرمنده میشوم و میگویم: «بله خود کودنم بودم.»
جمله میگوید: «خوب شد من به تو گفتم که این آش را هرچه هم بزنی شوریش برطرف نمیشود وگرنه میخواستی تا قیام قیامت با هم زدنش، بخیالت آن را درست کنی و خودت را خسته و مرا دیوانه کنی.»
گفتم: «بله خوب شد گفتی و خوب شد اصرار کردی که تو را بنویسم. حالا که نوشتمت دست از سرم بردار بگذار بروم کمی بخوابم که میهمانها که آمدند تمام عصبانیتم از پزنده آش را سر آنها خالی نکنم.»
جمله گفت: «مگر از دست آن آشپز نابلد عصبانی هستی. باید از دست خودت عصبانی باشی که او را به آشپزخانه راه دادی و بعدم برای درست کردن گندش مرتب آن را هم زدی.»
خندیدم و گفتم: «بیخیال من تصمیم گرفتم دیگر از دست کسی عصبانی نباشم. مخصوصا خودم.»
به تعبیر من و جناب جمله :
این آش را هرچه هم بزنی شوریش برطرف نمیشود کنایه از سوء تفاهمی هست که هرچه سعی در برطرف کردنش داری بد و بدتر میشود.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
6 پاسخ
چقدر موضوع جالبی بود، گاهی وقتها باید رها کرد، انگار اینجوری مسئله راحتتر حل میشه.
دقیقن
خییلی قشنگ و پرمعنا بود. باهات موافقم گاهی زمان بهتر از ما مسائل رو حل میکنه.
دقیقا
واقعن
بعضی وقتا اصلن داستان خوب پیش نمیرود
هر چی بیشتر تلاش میکنی بیشتر بدتر میشه
دقیقن به نظرم برخی مسائل رو باید بسپری به زمان که حساسیت مون کمتر بشه و آن وقت منطقیتر میتونیم حلش کنیم