داستانک امید
حالش خوش بود و روزگارش خوشتر. میخواست این حال خوشش را با زیباترین لبخندی که داشت به تمام جهانیان ابراز کند. نغمه خنیاگران چون تندری در گوشش پیچیده بود. آرزو داشت که افزاری بیابد که بتواند از طریق نیروی آن، نیکی را شتاب بخشد.
باد میوزید. زمین خیس شده بود و در ختان در جُنگ آسمان به رقص درآمده بودند. در چنین اوضاعی به هنگام، تلاقی امید و آرزو نیرویش را فزونی بخشیده بود. میدوید بی توجه به جنبندههای جاندار و بیجان چون تندر میدوید. باید شتاب میکرد.
دمی که آسمانی شد، لبخندش زیباترین لبخند دنیا بود. در گزارش کالبد شکافی نوشتند اُور دوز بر اثر امید زیادی.
بعد از آن بود که مقالات زیادی در نکوهش امید نوشته شد و مقامات تصمیم گرفتند پادزهری برای امید تولید کنند؛ بنابراین شروع کردن به کاشتن بذر ناامیدی در وجود انسانها تا شاید آمار مرگ و میر کاهش پیدا کند.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
6 پاسخ
زیبا و خاص بود. ضربه نهایی غافلگیرم کرد لیلا جان
ممنون عزیزم. خودمم انتظارش رو نداشتم
لیلون گلی
یعنی منتظر هر چیزی بودم جز این ضربه آخر هوشمندانت
ای ول
دمت گرم
اولش فقط یه جمله بود اما وقتی بی چون و چرا می نویسی قلم خودش راه رو بهت نشون میده
لیلاگلی من عاشق ضربۀ نهایی داستانت شدم. قلمت چقدر لطیفه مطمئنم شما شاعر خیلی خوبی هم هستی. لذت بردم.
نگاهت برام خیلی ارزشمنده. هنوز خودم رو لایق چنین کلمات پر مهری نمیدونم؛ اما ازت سپاسگرازم