قرار آخر
تمرین کلمه برداری
با خود عهد بسته بودم تا وقت مقرر، تا همان روز موعود به سراغش نروم؛ اما دل از قوانین عقل پیروی نمیکند. گاه و بیگاه به سراغ وعدهگاه میرود.
در این خلوتگاه عشق، عطری از تو را استشمام نمیکنم. تنهایی اشباع شده در قرارگاه مخفیمان، وجودم را پر از درد میکند. در سکوت این آخرین وعدهگاه، زانو میزنم و تلخی انزوا را با تکتک سلولهایم میچشم. کاش قدمهایم به فرمان دلم نبودند و در برابر این سرکشی افسار گریخته، اعتصاب میکردند. کاش با آخرین باران، با آخرین قطره حیات، تمام خاطراتم به فراموشی سپرده میشد. کاش مثل ماهی، با مرگ آب، دست از زندگی شسته بودم؛ اما من محکومم. محکومم که آخرین بازمانده این کویر بیآب و علف باشم و به انتظار چون تویی بنشینم که قساوت را به غایت خود رساندهای.
اما نه قلب تو با من چنین نمیکند. بالاخره تو هم انسانی. تو هم دل داری و روزی دلت برای چشمان همیشه خواستارم خواهد تپید.
حقیقت تلخی وجود دارد که هیچ کداممان نمیدانستیم. همان روز که عهد بستیم، زیر تنها درخت باقی مانده در دل کویر، حواسمان به تولد مرگ نبود.
مرگ آمده است و معلوم نیست که اینبار، بار آخر باشد یا بار دیگری وجود داشته باشد. شاید هم مرگ آغوشش را برایت باز کرده باشد، قبل از اینکه بتوانی به نجواهای دلت گوش سپاری و به دیدنم بیایی.
نوشته شده توسط لیلا علیقلی زاده
8 پاسخ
لیلا جان خیلی قشنگ بود خیلی. فقط چرا آخرش برای معشوقش نوشته بود که شاید مرگ برایت آغوش باز کرده؟ مغزم رگ به رگ شد😂. البته اولای نوشته داشتم به این فکر میکردم چرا توی نامههای عاشقانه همیشه اون کسی که نامه مینویسه میگه ایشالا یه روزی که یادم افتادی بیای ببینی من مردم و بعدش انقدر پشیمون شی که از پشیمونی بمیری. بعد این سوالو داشتم که چرا فکر نمیکنن ممکنه معشوقشون زودتر از خودشون بمیره و خودشون جز جیگر بزنن از این موضوع که دیدم نوشتی شاید مرگ برایت آغوش باز کرده باشد😁. چسبید خیلی.
دلم نخواست دیگه همه چی رو گردن معشوقه بندازم. دلم براش سوخت. بعد گفتم حتما مرده که نمیاد دیدن عاشق دلشکسته دیگه.
سلام لیلای نازنینم. چقدر زیبا نوشتی. مثل همیشه احساسات نابی که توی کلماتت جاری بود به قلب منم رسید.
راستی من عاشق این تمرینم.
سایتت و به لیست دوستان سایتم اضافه کردم که همیشه یادم باشه بهت سر بزنم و مطالب زیباتو بخونم.
موفق باشی.
ممنون عزیزم. البته به پای قلم زیبای شما که نمیرسه. شفاف و روشن و دقیق
خیییلی قشنگ بود. انگار واژهها کنار هم به رقص درآمده بودند. آهنگ غمگین؛ اما زیبا و دلنشین بود.
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی و خوشحالم که دوسش داشتی
چقدر جالب لیلون
دیشب داشتم به این فکر میکردم که یه یادداشت درباره مرگ بنویسم
ایموجی لایک
حسابی هم فرکانس شدیم. امروز تو یادداشت های این چند روز اخیر قبل از این که کتاب رو بهم بدی، یه مطلب پیدا کرده بودم که افکارم با نویسنده کتاب شبیه بود تو اون یادداشت.