خشکسالی و چشمه
آب پیدا نمیشد. هیچ جا آب نبود. اوایل ساقیها باکس باکس آب معدنی میفروختند؛ اما این آخریها یک بطری آب معدنی به قیمت طلا فروخته میشد. خیلیها که طلا نداشتند از تشنگی تلف شدند؛ یک عده سرچشمه را پیدا کرده بودند؛ اما از ترس ساقیها که همه چیز را برای خودشون میخواستند به دیگران چیزی نمیگفتند. یه عده هم میترسیدند که دیگران فکر کنند دروغگو هستند. ساقیها طوری مردم تشنه رو فریب داده بودند و کسی باور نمیکرد سرچشمه وجود داشته باشد. عدهای هم بودند که تا حرف زدند، تکه تکه شدند. مردم به خاطر یک قطره آب به جون هم افتاده بودند. مردم ترجیح میدادند بمیرند تا دنبال افرادی بروند که سرچشمه را پیدا کرده بودند. راه رسیدن به سرچشمه سخت بود. من هم پیدایش کرده بودم و باید فقط تا پایان خشکسالی همان جا میماندم؛ اما ماندن کنار سرچشمه اصلاً کار سهل و سادهای نیست. دور و بر سرچشمه پر شده از سراب. گاهی سرچشمه میان این همه سراب گم میشود.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
همیشه وقتی از همه جا نا امید و درمانده شدید، باید به سراغ سرچشمه برید.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
4 پاسخ
آرامش و اعتماد کلمههایی هستن که امروز گم شدن و بدجوری ما رو توی تنگنا قراردادن.
دقیقا صبا جان
آفرین لیلون
همیشه وقتی ا زهمه جا ناامید و درمانده شدید، به سراغ سرچشمه برید.
به قول خودمون برکانا
قربونت برم. فقط بودن کنار سرچشمه است که میتونه کمکمون کنه