لیلا علی قلی زاده

خودشناسی و آموزش اصولی

خودشناسی و آموزش اصولی

 

یکی از ثمرات خودشناسی، شناخت محیط و جهان پیرامون ما است. اگر خودشناسی به عنوان یکی از درس‌های اصولی و اساسی در همان سال‌های اولیه به کودکان آموزش داده شود، دیگر افراد از الگوهای گله وار آموزشی تبعیت نمی‌کنند و هرکسی با توجه به شناختی که از خودش پیدا کرده است، به دنبال آموزش و یادگیری مطالبی می‌رود که با هویت و شخصیت خود او مطابقت دارد.

مارک تواین در این باره گفته است:« هرگز اجازه نمی‌دهم مدرسه رفتنم در آموزش من تداخلی ایجاد کند.»

انسان‌ها شخصیت‌هایی متفاوت و منحصربه فرد دارند. کافی است به رفتار آدم‌ها در  موقعیت‌های یکسان و مشابه دقت کنید. هیچ دو انسانی، رفتار مشابهی نشان نخواهند داد. برای مثال به رفتار افراد در هنگام رانندگی و موقعیت ترافیک توجه کنید. هرکس خشمش را به شیوه‌ای متفاوت بروز می‌دهد.

یک نفر وقتی اتومبیل جلویی به او راه نمی‌دهد، خشمگین می‌شود و دیگری هیچ اهمیتی نمی‌دهد.

در یک موقعیت بسیار ساده دو رفتار متفاوت از افراد می‌بینیم. حالا کلاس درسی را تصور کنید که چهل دانش آموز دارد. آیا میزان علاقه این دانش آموزان به یک درس، به صورت یکسان است؟

آیا با یک تلاش یکسان همه دانش آموزان می‌توانند نمره یکسانی را کسب کنند؟

آیا لازم است که همه دانش آموزان همه دروس را یادبگیرند؟

افلاطون: «دانشی که همراه با اجبار کسب شود در ذهن نمی‌ماند.»

اینکه چرا هنوز در سیستم آموزشی به این مسائل ساده و بدیهی توجه نمی‌شود خودش جای حرف دارد و در این مطلب نمی‌گنجد؛ اما با توجه به اینکه هریک از افراد دارای شخصیت و هویت منحصر به فردی هستند، لازم است که از الگوهای متفاوتی برای آموزش هم بهره‌مند شوند تا عدالت و برابری، حداقل در یک کلاس درس برقرار شود. عدالت این نیست که تمامی افراد یک کلاس با سطح‌های متفاوت از یادگیری و علایق گوناگون از آموزش یکسانی برخوردار باشند. عدالت در این کلاس درس به صورت دیگری تعریف می‌شود. اگر آموزش بر اساس علایق و توانایی‌های افراد صورت گیرد، آن عدالتی که مدنظرمان است در کلاس درس برقرار می‌شود. دلیل وجود کلاس‌های آموزشی متفاوت خارج از سیستم آموزشی دولتی هم ناشی از عدم توجه مسئولین به شناخت محیط و نحوه آموزش همگانی است. اگر از همان ابتدای امر معلمینی تربیت شوند که به جای تدریس تمام دروس، تنها در یک درس متخصص باشند و کودکان بر اساس علایقشان به کلاس‌های درس بروند، این مشکلاتی که امروز در بازار کار می‌بینیم را نخواهیم داشت. هزاران مهندسی که هیچ تخصصی ندارند و تنها تئوری وار دروس یکسانی را گذرانده‌اند در جامعه امروز ما نشانه همان بی تدبیری در سال‌های اولیه آموزش است.

آلبرت اینشتین: «تنها چیزی که در یادگیری من تداخل ایجاد می‌کند، تحصیلاتم است.»

هر دانش آموزی که به کلاس اول وارد می‌شود، بایستی از همان ابتدا به عنوان یک نیروی کار بالقوه دیده شود و باید بر اساس آموزش‌های درست و اصولی به نیروی کار بالفعل تبدیل شود. نیروی کاری که به درد خودش و جامعه بخورد نه اینکه تنها یک حقوق بگیر باشد و هیچ خروجی نداشته باشد.

چندسال پیش کتابی می‌خواندم  که متأسفانه نام کتاب و نویسنده آن را به یاد ندارم؛ اما سیستم آموزشی  آرمان شهری که در کتاب وجود داشت توجه مرا جلب کرده بود. از همان ابتدا دانش آموزان را بر اساس نیروهایی که در پست‌های مختلف نیاز داشتند، تربیت می‌کردند. مثلاً در فلان اداره یک مأمور پست، یک لوله کش، یک مسئول خدماتی و یک متخصص کامپیوتر برای چندسال آینده نیاز داشتند و قبل از اینکه با کمبود نیرو مواجه بشوند، دانش آموزان یک مدرسه را بر اساس این نیازها تربیت می‌کردند. با این سیستم آموزشی، افراد از همان ابتدا می‌دانستند که قرار است در کجا مشغول به کار شوند و سردگم نمی‌شدند.

جواهر لعل نهرو: «می توان در ظرف دو سال یک کارخانه ذوب آهن ساخت، ولی برای تربیت یک مدیر برای این صنعت باید بیست سال وقت صرف کرد.» 

در سیستم آموزشی غلط بعد از سال‌ها درس خواندن بدون هدف، تازه بعد از کنکور قرار است انتخاب رشته صورت گیرد، آن هم بر اساس ظرفیت رشته صورت می‌گیرد که معلوم نیست، این ظرفیت بر چه اساسی تعیین شده است و برای چه این همه مهندس باید در یک سیستم وجود داشته باشند.

این مهندسین تازه بعد از فارغ التحصیلی در دانشگاه متوجه می‌شوند که هیچ بازار کاری وجود ندارد و فقط مدتی در سیستم آموزشی غلط سرشان گرم بوده است تا خواسته‌های خودشان را فراموش کنند. حالا خودشان بر اساس نیاز بازار کار باید به دنبال کسب مهارت‌های تازه بروند و چند سال دیگر هم وقتشان تلف شود.

این اتلاف وقت باعث می‌شود که سن ازدواج بالا برود و به تبع آن مشکلات دیگری هم به وجود بیاید که در این مطلب نمی‌گنجد.

اگر از همان ابتدا به سیستم آموزشی اهمیت داده می‌شد و ارگان‌ها مستقل از هم فعالیت نمی‌کردند و هر ارگانی حیات و ممات خودش را وابسته به ارگان دیگر می‌دید، این همه بی‌نظمی وجود نداشت.

 

سخن آخر

کسی که خودش را نشناسد، محیط پیرامونش را هم نمی‌شناسد و تصمیماتش همیشه پر از اشتباه خواهد بود.

 

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.