لیلا علی قلی زاده

گلی در زمستان


گلی در زمستان

زمان روی دور کند عقربه ساعت شمار بود. هر ثانیه به اندازه ساعتی می گذشت. روز به پایان نمی رسید. شب از پس پرده بیرون نمی افتاد. ماه در آسمان دیده نمی شد. خورشید در یک جا ثابت مانده بود. زمان ایستاده بود.
درست بعد از بارش اولین دانه اشک زمستانی برای همیشه ایستاد.
قلب زمستان ترک خورده بود.
از پشت ترک ها چیزی دیده شد که مدت ها زیر خروارها خاک مدفون شده بود.
برف اجازه نمیداد قلب خاک دیده شود. حجابی بود بر پیکره پاک زمین. همه چیز داشت و هیچ چیزی نداشت.
سفید زیبا حالا با رویش گلی از قلب خاک ترک خورده بود.


گل بعد از آن شروع طوفانی، بعد از به وجود امدن از عدم، بعد از دریافت جرعه ای از حقیقت زندگی، بعد چشیدن اولین طعم تلخ و شور زندگی از وجودش خسته شده بود. میخواست به دل خاک برگردد.
زمان توان ایستادگی در برابر خواستش را نداشت. زمان ایستاد تا آخرین خاطره رویش گل عشق در زمستان را با تمام وجود در قاب سرد و سفید به تصویر بکشد. می خواست تا ابد


این خاطره را حفظ کند. زمان از حرکت ایستاد.

 

لیلا علی قلی زاده

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.