ملاقات با محبوب
عصر عاشقی بود. عصر جدایی بود. عصر دوست داشتن بود. عصر بیزاری بود. عصر آرامش بود. عصر بیقراری بود. عصر دلتنگی بود. عصر بیحسی بود. زمانهی شادی بود. زمانهی غم بود. دوره محبت بود. دوره نفرت بود. زمانه تمرکز بود. زمانه حواسپرتی بود. چه دوره عجیبی بود. هیچچیزی سر جایش نبود. عشق بودونبود. آرامش بودونبود. ثروت بودونبود. همهچیز بود و هیچچیز نبود. تنها چیزی که میشد باوجود نبودنش احساسش کرد خدا بود. در دلش در آن لحظه روحانی، در آن غروب دلتنگی، در آن لحظه ملاقات ستارگان با خورشید، پلی زد بهسوی او. اشکهایش را با پشت دستانش پاک کرد و از او خواست که او را از تمام بودنها حفظ کند. به طرفة العینی محبوب به او نظر کرد و این بار دستهایش را طوری برایش گشود که او آن دستها را ببیند. چه آغوش زیبایی بود آغوش محبوبش. حالا که او بود دیگر بودونبود هیچچیز برایش اهمیت نداشت. عشق باشد یا نباشد، دوست داشتن باشد یا نباشد، آرامش باشد یا نباشد، شادی باشد یا نباشد، زندگی باشد یا نباشد مهم بودن او بود که هست. با تمام وجود هست و ایستاده در میانه جهان و او را نظاره میکند. دستهای مخلوقش را میگیرد تا از هر مسیر صعبالعبوری بهسلامت عبور کند. آن دم که مخلوق با تمام وجود او را خواست، او را اجابت کرد. چه کسی هست که ادعا کند از محبوب و معبود او مهربانتر و حمایت گر تر است. نه ستایش مخلوق را میخواهد نه عبادت و بندگیاش را هیچچیزی از معشوق خود نمیخواهد. هرچه هست برای این است که معشوق دستهای عاشق را گم نکند که اگر گم کند خَسِرَ الدُّنْیا وَالاْآخِرَةَ می شود. چه امن است آغوش محبوبی که تمامقد کنارش ایستاده است و حواسش هست که این معشوق کوچک و خواستنی به خودش آسیبی نرساند. معشوق که خود را در آغوش عاشق دید بعد از مدتها با تمام وجود قلبش آرام گرفت. دیگر دلتنگی نبود. بیقراری نبود. نفرت نبود. بیزاری نبود. عشق بود. دوست داشتن بود. آرامش بود. امنیت بود. با او همهچیز بود.
نوشته لیلا علی قلی زاده
2 پاسخ
نوشته زیبا یی بود. درود بر قلمت لیلا جان.
نوش نگاهت مهربانم