سومین تجربه پخت شیرینی خانگی برایش بسیار دلچسب بود. اما اتفاقی که بعد از آن افتاد و البته هیچ ربطی هم به شیرینی پختن نداشت باعث شد، هفته ای که گذشت سراغ پخت هیچ کیکی نرود و حتی غذاهایی که بالاجبار برای اینکه از گرسنگی خدایی نکرده تلف نشوند هم خورده نشد. هیچ کدامشان دیگر میلی به انجام کارهای ساده روزانه شان هم نداشتند. اگر هم کاری انجام می دادند صرفا برای رفع تکلیف بود و دیگر عشق چاشنی اش نبود. اما کیک پختن عشق می خواهد. عشق که نباشد قطعا نتیجه فقط به درد سطل آشغال می خورد. دستوری که پیش رویش بود مواد زیادی داشت. حیف بود که همه آن مواد روانه سطل زباله شود. بنابراین قید درست کردنش را زد.
آری، آرام آرام به زندگی بازگشت و کارها را از سر گرفت اما نه آن طور که بتواند کیک درست کند. کیک درست کردن قطعا شادی مضاعفی می خواست که در آن شرایط او چنین شادی را در خودش نمی دید. چهارشنبه با وجودی که گزارشش مانده بود و هزار کار عقب افتاده داشت به پیشنهاد یکی از اقوام به استخر خصوصی رفت و پنج ساعت تمام روی آب دراز کشید و به تمام اتفاقات هفته گذشته فکر کرد و بالاخره آرامشش را پیدا کرد و تصمیم گرفت وقتی به خانه برمی گردد همه چیز طبق روال عادی اش باشد. اما فکر این را نکرده بود که بعد از دوسال که بدنش رنگ آب را ندیده بود این تن به آب زدن برایش مثل سمی خطرناک می شود. نزدیک غروب بود، درست بعد از شنایی فرح بخش، بدن درد شدیدی گرفت. یک ساعتی طول کشید تا توانست دستش را تکان بدهد. اما درد از نوک انگشت چپش شروع شد و از مچش بالا رفت و تا کتفش ادامه داشت و بعد به گردن رسید و از شانه راستش عبور کرد و به دست راست و بعد پای راست و بعد پای چپ و یک حلقه کامل درد را تشکیل داد. اما او تصمیمش را گرفته بود که دیگر اجازه نمی داد هیچ مانعی سد راهش شود. حالا که ذهنش آرام شده بود، جسمش نمی توانست او را متوقف کند. ساعت یازده شب به خانه برگشت و با وجود دردی شدید که دائم بیشتر هم می شد، خوشمزه ترین غذایی را که در طول عمرش پخته بود، برای شام آماده کرد. قطعا اگر خودش بود مستقیم به رختخواب می رفت. اما تعهد به خانواده باعث شده بود که او زندگی را از سر بگیرد وروح زندگی را به خانه اش برگرداند.
موانع ذهنی
زمانی که درمسیری قرار می گیری که به درست بودنش اطمینان داری و از تلاش و کاری که انجام می دهی لذت فراوانی عایدت می شود. مدام اتفاق هایی می افتد که تو را به چالش بکشد و به تو ثابت کند که تو آنطور هم که ادعا می کردی در راه رسیدن به هدفت مصمم و ثابت قدم نیستی. اگر فردی بتواند از پس این چالش ها و موانع بر بیاید و دوباره مسیر را از سر بگیرد قطعا به موفقیت می رسد. اما اگر پشت موانع بماند و نتواند آنها را پشت سر بگذارد قطعا جز حسرت، پایین آمدن عزت نفس و اعتماد به نفس چیزی نصیبش نخواهد شد. هفته ای که گذشت برایم هفته سختی بود. با یک شکست مالی بزرگ مواجه شده بودم و اینکه بتوانم به سلامت از آن عبور کنیم نیازمند مراقبه سنگینی بود. با مراقبه و فکر کردن به اتفاقات بدتری که ممکن بود، برایم بیفتد. سعی به از بین بردن مشکل داشتم و به نوعی آن آرامشی که به دنبالش بودم را کسب کردم اما به مدت ده روز زندگیم به تعویق افتاد و کارهای زیادی رو هم تلنبار شد.
ما گاهی متوجه این موانع نمی شویم و این شرایط را سخت تر می کند. به یک باره به خاطر اتفاق ناخوشایندی که در حین رسیدن به هدف برایمان رخ داده دست از کار می کشیم. اما من این بار با علم به اینکه این فقط یک مانع است متوقف نشدم. اما چند روزی زمان برد تا بتوانم از پس آن بر بیایم و دوباره کار را طبق روال قبلی شروع کنم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده