آبان ماه ۱۳۹۹ بود که در دوره نویسندگی خلاق شاهین کلانتری شرکت کردم.
روزهای اول مشتاق بودم هرچند که برایم سخت بود.
روزهایی را در انفعال گذراندم با اینکه همیشه در همه کلاس ها شرکت می کردم اما ان طور که باید نبودم و می دانم تمام این منفعل بودن ها ناشی از چه بود. احساس می کردم برای نویسنده شدن راه زیادی است و من هرگز نخواهم توانست مثل نویسنده های مشهور و قدر بنویسم و نهایتا کتابی بنویسم که هیچگاه خوانده نخواهد شد. مسیر پیش رویم سخت بود اما حضور استادی که همیشه راهنمایی هایشان ارزنده بود و خونی دوباره به رگ هایمان جاری می کرد ذوق نوشتن را در من زنده نگاه داشت و من ادامه دادم. کژدار و مریض رو به جلو پیش رفتم تا به جایی رسیدم که نمی توانستم ننویسم. نوشتن جزیی از زندگی روزانه من شده بود. نوشتن مرا در دریای عمیق مفاهیم و کلمات غرق کرده بود. دیگر واژه ها به اختیارم نبود. شده بودم مصداق بارز ایه کن فیکون و هرچه که در ذهنم نقش می بست روی کاغذ می نشست و گاهی دستم سریعتر از ذهنم حرکت می کرد و من در بهت و حیرت می ماندم که آیا این قلم من است. من که به قول یکی از دوستان یک انشا نویس ساده بودم، هرچند که آن هم نبودم حالا روز به روز به لطف خلق عادت هایی مثل هزار کلمه ها، صفحات صبحگاهی، چالش ۵ دقیقه، رستاخیز کلمات و کلمه برداری از متون ارزشمند، بهتر می شدم.
بیست و ششم خرداد ۱۴۰۰ آخرین جلسه دوره نویسندگی خلاق به اتمام رسید و به جرات می توانم بگویم که این دوره برای من بهترین دوره زندگی بود. می توانم در وصف مدرسه نویسندگی و کلاس نویسندگی خلاق بگویم مانند دهی که تمام اهالی روستا با هم مهربان بودند و کدخدا از همه مهربان تر و دانا تر
چه دهی باید باشد
کوچه باغش پر موسیقی باد
و در این دوره با دوستانی آشنا شدم که بازهم به قول سهراب بهتر از آب روان.
مطالب بسیاری آموختم. مطالبی که در هیچ کلاسی نیاموخته بودم و بیش از پیش به اهمیت نوشتن برای یادگیری در زندگی ام پی بردم. برای این که یادبگیرم و یاد بدهم لازم است که بنویسم و کتاب های بسیاری بخوانم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده