- امروز استاد دربارۀ نوشتن خلاصۀ داستان فیلم حرف زدند.
- نوشتن خلاصۀ داستان کتابها و فیلمهایی که میبینیم تمرین خوبی برای مهارتیافتن در نوشتن طرحهای داستانی است.
- بنا شد فیلم اجارهنشینها را ببینیم و خلاصۀ داستان آن را بنویسیم.
- در جلسۀ امروز از تاثیر مثبت ادبیات بر سینما هم حرف زدند.
- داستان اجارهنشینها از غلامحسین ساعدی است، البته در تیتراژ فیلم اشارهای به نام او نشده. جواد مجابی در این رابطه میگوید:
«اجارهنشینها مال ساعدی است اما مهرجویی همیشه گفته که مال من است. او یک کلمه هم درباره ساعدی صحبت نکرد. (+)»
فیلم اجاره نشین ها ساخته داریوش مهرجویی و نوشته غلامحسین ساعدی را برای اولین بار به طور کامل دیدم. بی آنکه وسط فیلم به آشپزخانه بروم یا از اتاق دیگری سر در بیاورم.
تک تک صحنه های فیلم را نوشتم و برایم فوق العاده شیرین بود.
چرا این کار را کردم، می خواستم برای تمرین سیزدهمین جلسه سمپوزیوم نویسندگی یک خلاصه از فیلم بنوییسم اما انقدر فیلم دارای صحنه های جذاب بود که با نوشتن یک خلاصه به خودم ظلم می کردم. پس به جای نوشتن یک خلاصه کلی، خلاصه ای از تک تک صحنه های فیلم نوشتم.
تیتراژ فیلم شهر را نشان می دهد و در انتهای تیتراژ همان جا که داستان فیلم شروع می شود خانه ای سیمانی چهار طبقه دونبشی را وسط بیابان نشان می دهد که شهر داری تازه برای آن پلاک نصب می کند. دوربین روی پلاک زوم می شود عدد ۱۹٫ بعد زنی که گویا مادر صاحبخانه است برای دو مامور شهرداری چای می آورد. پسرکوچکش بچه به بغل به همراه اسناد خانه به بیرون می اید و از چرایی پلاک ۱۹ می پرسد.
دقیقه بعد زن و شوهری که از قرار معلوم از مستاجرین خانه هستند، به صحنه می ایند. از بالا بودن اجاره ها و نبودن خانه در شهر شکایت می کنند و درباره خوش یمن بودن عدد ۱۹ حرف می زنند. بعد پسر بزرگ خانواده همراه با پسرش با خریدهایی که کرده اند به صحنه وارد می شوند.
مامورین شهرداری از صحنه می روند. همان دم در بعد از رفتن مادر به خانه، مستاجرین به شخص تازه وارد که همان پسر بزرگ هست می گویند که خانه شان دچار مشکل شده است. همراه با او به خانه می روند تا عیب های خانه را نشانش دهند. حمام و دستشویی که دیوارهایش خراب شده و سقفش در حال چکه کردن است. صاحبخانه زیر بار تعمیر نمی رود. بیرون از سرویس ها در کنار دیواری که از نم ساختمان به رنگ زرد در امده گفت و گویی در باب حکم تخلیه صورت می گیرد. مستاجران باید خانه را تخلیه کنند تا تعمیرات اساسی صورت بگیرد. اینجا پی می بریم که صاحبخانه یا همان عباس آقا، اصلا صاحب خانه نیست و تنها مباشر صاحبخانه است و صاحبخانه و کلیه وراث او در حادثه ی برخورد ترن کشته شده اند. مستاجرین ادعا می کنند که حکم تخلیه هیچ ارزشی ندارد. پسر کوچک با پرسیدن پرسشی درباره نبودن وارث کشمکش بعدی داستان را رقم می زند.
صحنه بعد در خانه مادر عباس آقاست. نزاعی میان دو برادر صورت می گیرد. زن پسر کوچک وارد می شود، بچه را از همسرش می گیرد و در حالی که مشغول آرام کردن بچه است او را از صحنه نزاع بیرون می برد.
صحنه بعدی در اتاق میان زن و شوهر است. در اینجا از میان گفتو گوها و شواهد متوجه می شویم برادر کوچک که مهندس ساختمان است، بیکار است و سربار برادر بزرگش شده است. ساختمان را او ساخته است. اما همسرش او را شماتت می کند و از او می خواهد که دنبال کار باشد.
صحنه بعدی برادر بزرگ تر به همراه پسرش با عصبانیت خانه را ترک می کند.
در صحنه بعد عباس آقا وارد بنگاهی می شود. بنگاه حسابی شلوغ است. بنگاه دار مشغول شمارش دسته ای اسکناس است. از قرار معلوم با بنگاه دار دوست است و ماجرای پی بردن مستاجرین به مجهول الهویه بودن وراث ساختمان را برای دوستش تعریف می کند. بنگاه دار با شنیدن این مطلب دست از شمارش پول برمی دارد و هر دو به فکر چاره ای می افتند که بتوانند مستاجرین را بیرون کنند. حتی شاگرد بنگاه دار به نام اصغر هم پیشنهاد می دهد که آنجا را بفروشد. اما عباس تصمیم دارد مستاجرین را بیرون کرده برادر و مادرش را به طبقات بالا بفرستد و خودش هم که زنش مرده، زنی اختیار کند و ساکن طبقه اول شود.
صحنه بعد یک ماشین را نشان می دهد که با سرعت به سمت بنگاه املاک میآید. به محض توقف ماشین عده ای از آن پیاده می شوند که با سرو صدا به سمت بنگاه می آیند.
صحنه بعدی دوباره داخل بنگاه را نشان می دهد که همه با سرعت مشغول جمع آوری پول ها و اسناد و انتقال انها به گاو صندوق هستند و آماده باش می ایستند.
در صحنه بعد، بعد از ورود آن چند نفری که در صحنه پیش از ماشین پیاده شده بودند به بنگاه، یک کری خوانی روی می دهد. نزاعی بر سر جعل سندی که بنگاه دار انجام داده است رخ می دهد و در این صحنه بنگاه دار زخمی می شود. اما از رفتن به بیمارستان امتناع می کند و از همراهانش می خواهد که به دنبال ضاربین بروند.
صحنه بعد خانه یک مستاجر دیگر را نشان می دهد. یک مرد روی ویلچر خانه بهم ریخته را تمیز می کند. علاوه بر بهم ریختگی زردی دیوارها که در این خانه از خانه قبلی هم بیشتر است، حسابی خودنمایی می کند. برادرش را بیدار می کند. از مونولوگ کوتاهی که برادر تازه بیدار شده از خواب می گوید، متوجه می شویم که تا ظهر خوابیده و گویا همیشه تا این موقع می خوابید. به حمام می رود. در حمام از جا کنده شده است. در و دیوار حمام خراب تر از خانه مستاجر قبلی است. کف حمام را هم اب گرفته است. مرد می خواهد ریش خود را بزند در حالی که اوازی سر داده است و هر لحظه صدای خود را بالاتر می برد. به یک باره لوله آب منفجر می شود و آینه می شکند و حجمی از آب از پشت آینه به روی مرد می ریزد. مادر، برادر و پسر صاحبخانه همگی با صدای فریاد مستاجر نگون بخت به خانه او می آیند. برادر سعی در تعمیر لوله دارد. مادر به دنبال لوله کش می فرستد. مستاجر کت و شلوار پوشیده قصد رفتن از خانه را می کند تا تکلیف وضعیتی که به آن دچار هستند را مشخص کند. برادر او که روی ویلچر نشسته او را از رفتن منع می کند و از او می خواهد که خانه را تخلیه کنند و به جای دیگری بروند. اما او می رود.
در صحنه بعد او به سمت بنگاهی می آید. شاگرد بنگاه دار قبلی جلوی مغازه نشسته است و با دیدن مستاجر که در حال نزدیک شدن به مغازه است از دوستش می خواهد که بیرون بیاید. ان ها با ماشین از صحنه دور می شوند. مستاجر قفل افتاده جلوی در و کرکره ای که تا نیمه بالا رفته را می بیند تعجب می کند اما با این حال وارد مغازه می شود. اینجا هم یک بنگاه دیگر است که از قرار معلوم به باقری همان شخصی که با نوچه هایش وارد بنگاه اول شده بود، تعلق دارد. او پشت میز می رود تا تلفن کند اما تلفن قطع است. تلفن را وصل می کند . متوجه سیاهی روی دیوار و ظرف رنگ روی زمین می شود. با رنگ روی سیاهی می کشد و با گرفتن شماره به یک باره انفجاری رخ می دهد. مستاجر بار دیگر در معرض آسی قرار می گیرد و ابن بار با لباس هایی پاره و صورتی سیاه از مغازه ویران شده بیرون می آید.
بازهم کشمکش دیگر خانمی به دیدن عباس آقا می آید تا ساختمان را ببیند . هنگمی که او در حال تعریف کردن از ساختمان است سرو کله مستاجر طبقه سوم پیدا می شود. زن از دیدن ظاهر او می ترسد و عباس قا با او درگیر می شود. او شروع به داد و بیداد می کند و تمام اتفاقاتی که افتاده را بیان می کند. همه به همراه او به طبقه سوم می روند. انجا متوجه می شوند که تمام مصالح بکار رفته در ساختمان ارزان قیمت است و ساختمان پی درست و حسابی هم ندارد. طبقه چهارمی هم در کار است که هنوز مستاجر آن دیده نشده است. همگی با هم به طبقه چهارم می روند. همسایه طبقه چهارم خواننده اپراست که به گل و گیاه علاقه دارد و پشت بامش را مثل یک باغچه کرده است. عباس آقا او را متهم به خرابی های ساختمان می کند.
در صحنه بعد اقای همسایه ها جلسه ای با آقای باقری تشکیل می دهند تا کاری کنند که صاحبخانه قلابی آن ها نتواند خانه را از دستشان در آورد و قرار می گذارند که چند کارگر ساختمانی بیاورند و تعمیرات را شروع کنند. عباس آقا که ورود باقری را دیده سعی می کند که به حرف های آن ها به طریقی گوش دهد. ابتدا از دریچه کولر که آنجا با پسر خودش درگیر می شود. بعد از راه آیفون که با رفتن برق، قسمت اصلی مکالمات را نمی شنود.
روز بعد کارگرها با وانت به ساختمان می آیند. و خیلی سریع شروع به خراب کردن دیوارها و تعمیرات سرسری می کنند. عباس آقا را خبر می کنند. به محض آمدنش می خواهد کارگرها را بیرون کند و دوباره نزاعی سر می گیرد. یک نفر پایش می شکند. یک چراغ عتیقه می شکند.
صحنه بعد کارگرها برای درافت مزدشان می آیند. اما هیچ کسی مزدشان را نمی دهد. همه انها را به دیگری پاس می دهند. کارگزها با دلخوری از خانه بیرون می روند.
در صحنه دیگر همه اهالی به سراغ کارگرها می روند تا از دلشان در بیاورند. بعد آنها را به خانه دعوت می کنند. با وساطت مادر همه با هم آشتی می کنند و میهمانی در خانه عباس آقا برگزار می شود.
روز بعد کارگرها به سرکار برمی گردند اما بنگاه داری که دوست عباس آقا است از نقشه مستاجرین و باقری پرده بر می دارد و عباس آقا دوباره به خانه بر می گردد تا تقشه آنها را نقش بر آب کند. با وارث جعلی به خانه می اید و به کارگرها خودش پول می دهد و انها را دوباره از خانه بیرون می کند.
شب که می شود دوباره مستاجرین با باقری جلسه می گذارند. این بار یک صحنه تکرار می شود. نقشه جدید و عباس آقا بالاخره می تواند نقشه را گوش دهد. باد می آید . صدای باد و رعد هرچند وقت یک بار در صحنه شنیده می شود. بعد یکی از مستاجرین از نقشه جدید عصبانی می شود داد و بیداد می کند . تک تک مستاجران شروع به داد و بیداد می کنند. ساختمان شروع به ترک خوردن می کند. و عباس آقا از نردبان به پایین می افتد.
روز بعد دیوار پشت کتاب خانه مستاجر طبقه دوم فرو می ریزد و همان مستاجری که بار پیش پایش آسیب دیده بود ان بار چشم و سرش آسیب می بیند.
در صحنه بعد مادر پسرش را نصیحت می کند.
صحنه بعد دوباره باد و طوفان می شود. پرنده ای در آسمان پرواز می کند. چندتایی از مستاجران خواب هستند . یکی دو نفر هم تازه بیدار شده اند و چای می نوشند. پرنده روی تانکر می نشیند. وزن پرنده باعث می شود تانکر کمی جابجا شود و در سقف سست فرو برود و خانه شروع به لرزیدن می کند. پرنده ای دیگر هم روی تانکر می نشیند و خانه بیشتر می لرزد و خرابی های زیادی بوجود می آید. خرابی ها به خانه عباس آقا هم می رسد.
روز بعد عباس آقا چند کارگر را برای تعمیر خانه اش می آورد بقیه مستاجرها هم به تبعیت از او برای خودشان کارگر می آورند.
در شب دوباره باد و باران و طوفان می شود. ساختمان بازه هم دچار لرزش می شود. مستاجرها هر کدام به فکر می افتند که اشیای قیمتی خود را جمع و جور کنند و از خانه بیرون بروند. اما عباس آقا و برادرش باهم نزاع می کنند. همه خانه را ترک می کنند و ساختمان ویران می شود. عباس آقا زیر آوار می ماند.
روز بعد در حالی که همه در خانه ویران شده عباس آقا جمع شده اند، سر و کله ماموران شهرداری پیدا می شود و به مستاجرین خبر می دهند که می توانند خانه را با اقساط بلند مدت از دولت بخرند. چون خانه به علت نداشتن وارث به دولت تعلق داردو مستاجران همه خوشحال می شوند.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده