خانم لام.میم حسابی سرش شلوغ است. یک روز از خواب بیدار شد و دید که مثل قبل نیست و دلش می خواهد برای خودش کاری داشته باشد.دیگر دلش نمی خواست بخوابد. قبلا همش می خوابید. وقت هایی هم که نمی خوابید روی تخت دراز می کشید و با گوشی اش به همه جا سرک می کشید.
اما یک صبح پاییزی، همان موقع که بیماری امانش را بریده بود. تصمیم گرفت زنده بماند و سر خودش را با انواع هدف ها گرم کند تا دیگر بیماری سراغش نیاید.
از همان روز بود که در دوره های مختلف شرکت کرد. نویسندگی، خطاطی، موسیقی، گلدوزی، زبان و هرچه که فکرش را بکنید.
حالا که به هیچ کدامشان هم نمی رسد و حسابی سرش شلوغ است. مانده است چرا شبانه روز ۴۸ ساعت نیست. دیگر حتی به رختخواب هم نمی رود. یا سرش در دفتر و کتاب است و در حال خواندن و نوشتن است یا دارد به کارهای هنری اش می رسد یا اینکه در آشپزخانه کار می کند و فایل های زبانش را گوش می دهد. از وقتی سرش شلوغ شده دیگر بیمار نشده است. با دوستانش هم دیگر بیرون نمی رود، از مهمانی ها هم خبری نیست. او سرش خیلی شلوغ است. تازه دلش می خواهد در دوره تصویر سازی هم شرکت کند. هزار سال پیش دلش می خواست در این دوره شرکت کند. اما ان موقع پولش را بابت این چیزها نمی داد. پولش را بابت اخرین مدل مانتو و روسری و کفش می داد.
اما از آن روز صبح متحول شده و حالا از این ور بوم در حال افتادن است.
آقای میم. سین حسابی نگرانش است. اما وقتی می بیند دیگر خانم لام. میم وقتی برای نق زدن و شکایت از زندگی ندارد، زیاد پاپی اش نمی شود. اطرافیان خانم لام. میم دیگر او را حتی در صفحات مجازی هم نمی بینند. خانم لام. میم سرش شلوغ شده است. اما اگر همین حالا ازش بپرسی برای چه در این کلاس ها شرکت می کنی؟ یک متن بلند بالا از اهدافش برایت لیست می کند و دست آخر هم می گوید راستش خودم هم نمی دانم ولی فکر می کنم سر شلوغی از بیکاری بهتر است.
اما من حسابی نگرانش شده ام. می ترسم نکند به کارهایش برسد و در هیچکدام پیشرفتی نداشته باشد و دوباره از فرط نا امیدی و از دست دادن اعتماد به نفسش بیمار شود. اگر این بار بیمار شود، دیگر معلوم نیست چه چیزی می تواند او را زنده نگه دارد.
نویسنده:لیلا علی قلی زاده(توکا)