لیلا علی قلی زاده

خشم سوخت هنرمند است

خشم سوخت هنرمند است

چندی پیش بابت ماجرایی به شدت خشمگین بودم. مادامی که در کنار خانواده بودم و به خاطر اینکه دلم نمی‌خواست احساساتم را به کسی نشان بدهم، خشمم را به نوعی انکار می‌کردم. تا وقتی که در حال انکار خشمم بودم، درد بیشتری را احساس می ‌کردم و قادر به رهایی از درد نبودم. بالاخره فرصتی برایم پیش آمد تا دور از خانواده‌ام، خصوصاً دخترم که در تمام لحظه‌ها مادرش را شاد و خندان می‌خواهد، مدتی را به پیاده روی بگذرانم. به خشمم اجازه بروز دادم. همان موقع یکی از داستان‌هایی که به شدت به آن علاقه دارم شکل گرفت. داستان زنی به نام سلما محصول لحظه‌ای است که خشمم را پذیرفتم و اجازه دادم پیامش را به گوشم برساند. او می‌خواست برای فرار از درد، کاری بکنم و من شروع کردم به خلق آن داستان. دخترکی که در پیاده روی طولانی‌ام به دنبالم آمده بود و مرتب به من لبخند می‌زد، جرقه آن داستان را ایجاد کرد.

هدف خشم چیست؟

خشم به منزله سوخت است. زمانی که خشم را احساس می‌کنیم، خشم از ما می‌خواهد که دست به کاری بزنیم. در واقع از ما می‌خواهد که به او گوش بسپاریم. خشم از ما تقاضا و تمنایی دارد منتها با فریاد آن را از ما می‌خواهد. باید به خشم با احترام برخورد کرد. چرا که همانند نقشه‌ای است که مسیر ما را مشخص می‌کند.

یک تجربه از خشمی که مسیرم را مشخص کرد

سر جلسه امتحان، درست جلوی کسی نشسته بودم که فکر می‌کردم به او علاقه دارم. تمام مدت امتحان یک ریز با پاهایش روی زمین ضرب گرفته بود و صندلی‌اش را تکان می‌داد. با آنکه می‌دانست قرار است بالاترین نمره را بگیرد؛ اما این همه اضطراب و استرسش را درک نمی‌کردم. تمرکز مرا برهم زده بود. قادر به جواب دادن به هیچ سؤالی نبودم. با هر جان کندنی بود، پاسخ چند سؤال را نوشتم و برگه را دادم و از جلسه امتحان بیرون زدم. به شدت خشمگین بودم. چرا باید جایی باشد که تمرکزم را برهم بزند؟ برای آن امتحان زحمت زیادی کشیده بودم؛ اما حالا مطمئن نبودم که بتوانم حتی نمره قبولی‌ام هم بیاورم. ساعت‌ها پیاده روی کردم و به این اتفاق ساعت‌ها فکر کردم. متوجه شدم فردی که برای یک امتحان ساده چنان دچار استرس می‌شود که هیچ کنترلی بر رفتار خود ندارد، چطور می‌تواند در مراحل سخت زندگی بی آنکه بشکند، تاب بیاورد. این علاقه اشتباه باید جایی از بین می‌رفت.

خشم حد و مرزهایمان را نشانمان می‌دهد و به ما نشان می‌دهد که کجا می‌خواهیم برویم.

با اندکی اندیشه می‌توانیم پیام نهفته در خشم خود را ادراک کنیم”جولیا کامرون”

معمولاً در مواقع بحرانی زندگی خشمگین می‌شویم از اینکه نمی‌توانیم کاری انجام دهیم عصبانی هستیم و دلمان می‌خواهد کاری کنیم. شاید همه چیز را نابود کنیم و از نو بسازیم. برای همه ما پیش آمده که خشمگین باشیم؛ اما بیشتر از همه از این خشمگینیم که خشم داریم و آن را مثل دشمن می‌دانیم و از آن حذر می‌کنیم.

اگر کمی به خشم گوش بدهیم، خشم به ما می‌گوید دیگر نمی‌توانم با شیوه قدیمی زندگی کنار بیایم. دارد به ما می‌گوید که شیوه قدیمی زندگی ما در حال مردن است و دارد زندگی جدیدی متولد می‌شود.

زاییده شدن درد دارد و درد موجب خشم ما می‌شود. ” جولیا کامرون”

خشم دوست ما است

اگر به ریشه خشم توجه شود و از آن به شکلی درست سود جوییم، خشم به دوستی وفادار تبدیل می‌شود.

رخوت و بی‌حسی و نو امیدی، دشمنان انسانند؛ اما خشم، خصم نیست. خشم دوست ما است.”جولیا کامرون”

جولیا کامرون از خشم به عنوان یک دوست وفادار نام برده است. دوستی که شاید در ابتدا، خوشایندمان نباشد؛ اما همواره به ما می‌گوید که چه هنگام به خودمان خیانت کرده‌ایم و به ما می‌گوید چه زمانی باید دست به عمل بزنیم.

هزمانی رویدادها

زمانی که در مسیر شفای خلاقیت گام برمی‌داریم کاری که انجام می‌دهیم این است که در صفحات صبحگاهی، آنجایی که به خودمان آزادانه اجازه می‌دهیم بنویسیم، درخواست‌های خود را مطرح می‌کنیم. از چیزی ناراحتیم، می‌خواهیم تغییر کند. در صفحات صبحگاهی می‌نویسیم چطور می‌توانم به خواسته‌ام برسم. چه طور می‌توانم وضعیت بهتری داشته باشم. ما آزادیم و می‌نویسیم. انچه را که در ذهن داریم شفاف بیان می‌کنیم. بعد اتفاقی می افتد. چیزی که خواسته بودیم چند روز بعد در سر راه ما قرار می‌گیرد.

چند وقت پیش در یک میهمانی روسری سبز رنگی را دیدم که به نظرم فوق العاده زیبا بود. من عاشق رنگ سبز هستم؛ اما مدتی بود که سعی کرده بودم رنگ‌های دیگری را وارد زندگی‌ام کنم و عامدانه از رنگ سبز دوری می‌جستم؛ اما آن روسری را می‌خواستم. چند روزی به دنبال آن به مغازه‌های روسری‌فروشی سر زدم؛ اما هیچ کدام به دلم نمی نشست. درست در روزی که آن را فراموش کرده بودم و برای خرید یک روسری سیاه به مغازه رفته بودم، در ویترین مغازه شال سبز رنگی دیدم که فوق العاده زیبا بود و آن را با قیمتی فوق العاده خریدم. من می‌دانستم که شاید به صورت ظاهری من آن را فراموش کرده بودم؛ اما از مدت‌ها قبل، درست لحظه‌ای که آن را دیده بودم، آن را درخواست کرده بودم.

این مسئله یک رخداد کوچک است؛ اما همین اتفاق کوچک به ما می‌گوید که حواست باشد که واقعاً چه چیزی می‌خواهی چون دعاهایت مستجاب می‌شود و ممکن است برای تو مسئولیت سنگین تری را به همراه بیاورد.

دو روز پیش کتابی می‌خواندم که خواندن آن را به هیچ کسی توصیه نمی‌کنم از این رو نامی از آن کتاب نمی‌برم. در این کتاب آشکارا عنایت و عقوبت خداوند نفی شده بود و همه را دروغی خوانده بود که ادیان برای سلطه بر مردم به آن‌ها گفته بودند. با اینکه سطر به سطر آن را نفی می‌کردم؛ اما احساس پوچی مطلق داشتم. اگر جهانی پس از مرگ وجود نداشته باشد، فایده‌اش چیست که بخواهم زندگی‌ام را تغییر بدهم. فایده‌اش چیست که بخواهم کاری انجام بدهم که آثارش تا مدت‌ها پس از مرگم باقی بماند؟ اصلاً نیرویی ماورایی وجود دارد؟ دیشب قبل از خواب در حالی که به شدت ترسیده بودم، به نیروی برتری فکر کردم که تمام لحظات مراقبم بوده و من از یادش غافل بودم. صبح درست در میان سطرهای کتاب راه هنرمند پاسخ خود را یافتم.

زندگی همان چیزی است که آن را می‌سازیم. خواه به خدایی درونی و خواه به خدایی بیرونی معتقد باشیم، تفاوتی نمی‌کند مسئله اتکا به آن نیرو است. ” جولیا کامرون”

واقعیت این است که اگر نخواهیم به آن نیرو اتکا کنیم، در زندانی حبس می‌شویم که هیچ امکانی درون آن وجود ندارد؛ اما اگر به قدرتی برتر فکر کنیم می‌توانیم درخواست کنیم و با داشتن امید گامی به سوی اهدافمان برداریم.

مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم سوره غافر آیه ۶۰

سؤال کنید، که به شما داده خواهد شد. بطلبید که خواهید یافت. بکوبید که برای شما باز کرده خواهد شد. زیرا هر که سؤال کند یابد . کسی که بطلبد، دریافت کند و هرکه بکوبد، برای او گشوده خواهد شد. پیام عیسی در کتاب مقدس مسیحیان

لیلا علی قلی زاده

یک پاسخ

پاسخ دادن به Davoud لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.