لیلا علی قلی زاده

یه مردی بود که لب نداشت

تمرین دیالوگ نویسی برای اولین جلسه سمپوزیوم توسعه فردی با موضوع لبخند

  • – عجب روز مسخره ای شده ها، از صبح که از خواب بیدار شدم مثل احمق ها یه لبخند بزرگ روی لبم نشوندم و هیچ کاری هم نمی کنم که یوقت لبخندم خراب نشه.
  • + وا خوب پس چطور به من زنگ زدی؟
  • – ها ها ها. راست گفتی ها. ولی اخه تلفن کردن که کاری نداره بقیه کارا منظورم بود.
  • + خوب چه کاریه به جای لبخند زدن به کارات برس.
  • تو مگه سر کلاس سمپوزیوم توسعه فردی نبودی؟
  • + نه. من خواب مونده بودم. چطور مگه؟ موضوع چیه؟
  • بابا پس حسابی از مرحله پرتی. موضوع جلسه اول لبخند بود. دارم لبخند می زنم ببینم تصنعیش کار ساز هست یا نه.
  • + نمی فهمم منظورت رو؟ یعنی چی کارسازه یا نه؟
  • راستش استاد می گفت یکی از راه های کم شدن تنش لبخند زدنه.
  • + اهان از این لحاظ. حالا کم هم شده؟
  • ها ها . چه جورم. اصلا تنش ندارم. کلی کار عقب افتاده دارم، الکی فقط می خندم. برای نوشتن صفحات صبحگاهی آنقدر خندیدم که یه بالشت محکم از تو اتاق خواب پرت شد رو کله ام و یه فحش ابدارم اول صبح نوش جان کردم.
  • + نوش جانت. کی پنج صبح پا میشه می خنده؟
  • هه هه. من دیوونه. ولی خدایی نمی دونی چه کیفی کردم. بعد اونم نیم ساعت داشتم به پرتاب بالشت که انقدر دقیق بود می خندیدم.
  • + دیوونه. خدا نکشتت انقدر خندیدی. منم خنده ام گرفت.
  • الان یکی هم پیدا میشه یه تفنگ روی شقیقه تو میزاره و میگه خفه خون بگیر بزار بخوابیم.
  • + تفنگ رو از کجا اوردی؟
  • تفنگ چخوف بود دیگه؟
  • + یا حضرت عباس، چخوف رو کجای دلم بزارم. اون اینجا چه می کنه؟
  • چه بدونم از دست این استاد شاهین باز قیمه ها رو ریخت تو ماستا. وسط بحث خنده یه تفنگ هم اورد وسط . منم که سرخوشم همه چی رو به هم می بافم.
  • + خیلی خندیدی، خل شدی ها برو یکم به کارات برس.
  • باشه پس تو چرا داری می خندی؟
  • + خوشم اومده. استرسم کم شده. از دیشب عزای امتحان امروز رو گرفته بودم. صبحم اصلا حالم خوب نبود. زنگ زدی انقدر مسخره بازی در اوردی به کل استرسم یادم رفت.
  • راستی؟ امتحان چی داری؟ ساعت چند؟
  • + هاها ریاضی ساعت یازده.
  • خره الان که یازده و نیمه
  • + شوخی می کنی؟
  • نه بابا چه شوخی دارم. پرید نه؟
  • + (خنده و گریه در هم می امیزد.) خدایا شکرت. اخیش یعنی رد شدم رفت. حالا انتخاب دیگه ای جز رشته ادبیات ندارم.
  • چی میگی دیوونه؟ امتحان ندادی. بابات کله ات رو میکنه.
  • + ها ها ها. دیگه مهم نیست. خدا هم نمی خواد من برم رشته ریاضی.
  • خنده با تو چه کرد.. پاک خل شدی رفت. تا نو شریک جرمت نکردم برم روی تمرینم کار کنم.
  • +موضوعت چیه؟
  • در مورد یه شعره.
  • + چه شعری؟
  • یه مردی بود که لب نداشت.
  • + آشناست.
  • اره عشق ادبیات! به نظرم برو ریاضی. مال احمد شاملو دیگه. اینو همه می دونن. یه مردی بود حسین قلی چشماش سیاه، لپاش گلی. غصه و قرض و تب نداشت اما باسه خنده لب نداشت. خنده بی لب کی دیده، مهتاب بی شب کی دیده. لب که نباشه خنده نیست پر نباشه پرنده نیست. طولانیه
  • + قشنگ بود. واجب شد برم ادامش رو هم بخونم. حالا تو چی می خوای درمورد این شعر بنویسی.
  • می خوام ببینم لب لازمه خنده است؟ نمیشه بدون لب خندید؟
  • +جالبه. ولی این که دیگه فکر کردن نداره. لازم نیست چیزی درباره اش بنویسی. خنده یه چیز درونیه. تو برق چشم ها هم دیده میشه.
  • اره توی رقص و تک تک اجزا و حالات بدن دیده میشه. اما بازم میشه یه چیزی از توش در آورد.
  • + راستی چرا شاملو گفته خنده بی لب نمیشه؟
  • اون حرف از دید حسین قلی بوده، بعد در خلال شعر میگه که حسین قلی غصه خورک خنده نداری به درک خنده که شادی نمیشه عیش دومادی نمیشه. دله خنده سر پشک خره خنده دل تاج سره خنده لب خاک و گله خنده اصلی به. و این حسین قلی برای رسیدن به خنده راه زیادی رو طی می کنه و سختی های زیادی می کشه و اخر شعر تموم چیزایی که برای خندیدن رفته بود سراغشون تا لبشون رو به امانت بگیره بهش میگن.« ای خنده خنده خنده رسیدی به عرض بنده؟ دشت و هامونو دیدی؟ زمین و زمونو دیدی؟ انارگلگون می خندید؟ پسته خندون می خندید؟ خنده زدن لب نمی خواد؟ داریه و دمبک نمی خواد  یه دل می خواد که شاد باشه از بند غم ازاد باشه
  • + خیلی خوب بود. برو تمرینت رو انجام بده منم برم سمپوزوم رو گوش کنم شاید منم تونستم یه کاری کنم. ها ها
  • عمرا تو برو بخواب ها ها ها

  • نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

پاسخ دادن به leila لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.