دارالمجانین نوشته محمد علی جمالزاده
جمالزاده تازه از سفر فرنگ برگشته است. به دیدار دوست پدرش که کتابفروش است میرود. آنجا پیرزنی را میبیند که از فرط ناچاری چند جلد کتاب همسرش را میخواهد به کتابفروش، بفروشد؛ اما کتابفروش آنها را نمیخواهد و جمالزاده دلش به حال آن زن میسوزد و کتابها را به همراه چندتکه کاغذ لوله شده میخرد.