هدیه‌ی نامتعارف

کار یکی از آشنایان، مرا به هم ریخته بود یا حرف آشنای دیگری، نمی‌دانم. به هرجال نمی‌توانستم و قادر نبودم روی کارم متمرکز شوم. با این‌که تا ظهر، همه چیز خوب پیش رفته بود؛ اما بعد‌از ظهر اوضاع بغرنج بود

ادامه مطلب »

ریشه‌های عمیق مذهب

در برقی و شیشه‌ای فروشگاه باز شد. دخترکی لاغر اندام با لباسی سراسر سیاه، عینکی ته استکانی و گیسوانی آشفته وارد فروشگاه شد. با قدم‌هایی آهسته و ناتوان خودش را به بخش فروش کتاب‌ها رساند. دختر دیگری با روسری قرمز

ادامه مطلب »

نوشتن با کلمات و قالب‌های تازه

تمرین کلمه برداری گاهی برایم سخت می‌شد. کلماتی که از دل خوانده‌ها بیرون می‌کشیدم، گاهی چنان با فضای ذهنی‌ام ناآشنا بودند که ساعت‌ها به آن‌ها خیره می‌شدم. شیوه جدیدی برای عبادت پیدا کرده بودم. خیره شدن به کلماتی که به

ادامه مطلب »

عشق گمشده در پرواز پرنده

  در آن صبح، هوای خانه برایش سنگین و خفقان آور بود. مسافران که کیپ تا کیپ هم، داخل ان اتاقک کوچک، روی زمینی سرد و نمور خوابیده بودند. سحرخیزان ان گروه او و همسفر کوچکش بودند.

ادامه مطلب »

قطار

قطار سال‌ها بود که آقای زمانی از خانه تا محل کار را پیاده رفته بود. محل کارش خیلی دور نبود. خانه‌شان بالای تپه بود و محل کارش مدرسه‌ای بود در میانه روستا. اما همیشه صبح زود از خانه بیرون می‌آمد.

ادامه مطلب »

عشق و توپک های خرما

توپک‌های خرما اولین بار مامان پری از عشق نوه‌اش به توپک‌های خرما، برایش گفته بود. مامان پری می‌گفت: «محال است توپک خرما درست کنم و نوه‌ام با عشق آن را نخورد.» دستورش را هم به او داده بود، اما دستورش

ادامه مطلب »