هدیهی نامتعارف
کار یکی از آشنایان، مرا به هم ریخته بود یا حرف آشنای دیگری، نمیدانم. به هرجال نمیتوانستم و قادر نبودم
کار یکی از آشنایان، مرا به هم ریخته بود یا حرف آشنای دیگری، نمیدانم. به هرجال نمیتوانستم و قادر نبودم
در برقی و شیشهای فروشگاه باز شد. دخترکی لاغر اندام با لباسی سراسر سیاه، عینکی ته استکانی و گیسوانی آشفته
تمرین کلمه برداری گاهی برایم سخت میشد. کلماتی که از دل خواندهها بیرون میکشیدم، گاهی چنان با فضای ذهنیام ناآشنا
در آن صبح، هوای خانه برایش سنگین و خفقان آور بود. مسافران که کیپ تا کیپ هم، داخل ان
قطار سالها بود که آقای زمانی از خانه تا محل کار را پیاده رفته بود. محل کارش خیلی دور نبود.
توپکهای خرما اولین بار مامان پری از عشق نوهاش به توپکهای خرما، برایش گفته بود. مامان پری میگفت: «محال است