باران
۳ دی ۱۴۰۲ خواب دیدم که تا صبح باران میبارد. با دوستی دربارهی تمام حرفهایی که با امینه زده بویم
۳ دی ۱۴۰۲ خواب دیدم که تا صبح باران میبارد. با دوستی دربارهی تمام حرفهایی که با امینه زده بویم
صبح دلم میخواست کمی بدجنس باشم و انتقامی سخت از تمام کسانی که آزارم دادهاند، بگیرم، ولی وجدان جلویم را
ساعت ۵:۱۱ با صدای گربه از خواب بیدار میشوم. نمازم را میخوانم و یاد ذکری میافتم که مادربزرگ در خواب
۳۰ دی ۱۴۰۲ وقتی خواب بر تو عارض شود، چارهای جز در آغوش گرفتنش نیست. خواب درست شبیه کودک است.
بالاخره کتاب جعبهی پرنده را تمام کردم. قهرمان اصلی داستان، زنی بود که در همان ابتدای داستان با دو چالش
یکی از سختترین کارهای دنیا برای من دیدن فیلم است. نه اینکه فیلم دیدن را دوست نداشته باشم، ولی وقتی